شفیعی نامه

Канал
Логотип телеграм канала شفیعی نامه
@shafieenameПродвигать
520
подписчиков
یادداشتهایی دربارهٔ استاد محمدرضا شفیعی کدکنی محسن پورمختار ارتباط با مدیر کانال @Sirjan773
Forwarded from آهنگ شاهنامه
توجه توجه توجه

دوستان عزیز

از این‌ پس فایل‌های جلسات شاهنامه خوانی و مطالب مربوط به شاهنامه و فردوسی از گفتار و نوشتار اینجانب در کانالی مخصوص به نام

آهنگ شاهنامه

و به نشانی
@AhangShahnameh

بارگذاری می‌شود.
دوستان علاقه‌مند لطفاً به کانال نامبرده بپیوندند.
🌸🌸🌸
خیال روی تو در هر طریق همره ماست

امشب که از خانم دکتر امیرخانلو احوال استاد شفیعی کدکنی را پرسیدم، لطف کردند و چند عکس از استاد را که در تاریخ ۱۴۰۳٫۱٫۲ انداخته بودند، فرستادند. از بین آن تصاویر، این عکس برایم خیلی دلنشین افتاد.
من در این تصویر استاد شفیعی کدکنی را می‌بینم که در آنسوی هشتاد سالگی نگران آینده ایران است و در عین حال امیدوار به آن.
وجه دیگر دلنشینی این عکس برایم آن است که کتاب البیاض والسواد را در مجموعه کتابهای دم دستی استاد می‌بینم. راستش گاهی اوقات از اینکه عمر بی‌حاصلی داشته‌ام، احساس ناخوشایندی دارم. حالا هروقت که آن احساس به سراغم آمد، می‌توانم به این عکس نگاه کنم و به خودم بگویم: عمرت گرچه حاصل چندانی نداشته باری پُربی‌حاصل هم نبوده. ناشکر مباش و زیادتی مطلب!
وجه دیگر جذابیت این عکس برایم این است که در روز تولد خودم انداخته شده: دوم فروردین.
یک حرف صوفیانه دیگر هم بگویم؟
پس از اینکه البیاض والسواد چاپ شد، از دوستم دکتر علی توسلی که آن وقت دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات دانشگاه تهران بود خواستم، هر وقت فرصت کرد یک نسخه از کتاب را بخرد و به دانشگاه ببرد و از طرف من تقدیم استاد کند. توسلی وقتی کتاب را می‌بَرَد، می‌بیند که بچه‌ها جشن کوچکی در کلاس برگزار کرده‌‌اند، آخر آن روز، تولد استاد شفیعی بوده: ۱۳۹۰٫۷٫۱۹
کرامت ازین بالاتر و سعادت ازین بیشتر!
فحمداً ثمّ حمداً ثمّ حمداً.
https://www.instagram.com/p/C64dbMxMtru/?igsh=MW1hdHBsanhsYnRyNg==
Forwarded from نشان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
که ایران چو باغیست خرّم بهار

@mohsenpourmokhtar
بنیاد دهش
دکتر محسن پورمختار
بنیاد نیکوکاری دهش

فــریــدونِ فـرّخ فرشتـه نبـــــــود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبــــــود
به داد و دهش یافت آن نیکویـی
تو داد و دهش کن فریدون تویی


@masnavimeraj
Forwarded from Reza Ghasemi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داستان زال‌ و رودابه (۵)

نامهٔ زال به سام

من در عجم سخنی بدین فصاحت نمی‌بینم

کاری از موسسهٔ فرهنگی هنری
نوشت‌آهنگ رفسنجان
@mohsenpourmokhtar
Audio
شفیعی کدکنی در سٙلاسِلِ جوانمردان.

سخنرانی د. پورمختار در مراسم پیش ‌نمایش مستند استاد شفیعی کدکنی.
رفسنجان ۹۶/۹/۱۰
@shafieename
Forwarded from نشان
📗📙 دو کتاب جزیرهٔ تنهایی

در دوران دانشجویی، از چند تن از استادان بزرگ این سؤال را پرسیدم:

[ اگر فرضاً قرار باشد برای یک سال در جزیره‌ای تنها باشید و فقط اجازه بردن دو کتاب را با خود داشته باشید، کدام دو کتاب را با خود خواهید برد؟ ]

و اینک جواب آن کتابخوانان و کتاب‌شناسان برجسته:

1⃣ استاد ایرج افشار:
شاهنامه / دیوان حافظ

2⃣ استاد محمدعلی اسلامی ندوشن:
شاهنامه / دیوان حافظ

3⃣ استاد شفیعی کدکنی:

شاهنامه / مثنوی.

(دیوان حافظ را هم تقلّبی می‌برم)

4⃣ استاد پورنامداریان:
غزلیات شمس / دیوان حافظ.


@mohsenpourmokhtar
Audio
پادشاهیضحّاک از شاهنامهٔ فردوسی (۱)
کاری ازموسسهٔ فرهنگی هنری
نوشت‌آهنگ رفسنجان

«تقدیم به میلاد عظیمی»
@mohsenpourmokhtar
Forwarded from نور سیاه
نامهٔ شفیعی کدکنی به محمدعلی دهقانی

وقتی استاد محمدعلی دهقانی به رکود علمی منسوب شد، و این طنز بی‌مزه‌ای بود که استادی که در کار خودش موی به دو نیم می‌شکافت و مدام در تکاپو و تحقیق بود، به رکود متهم شود، ایشان که از نفس فرشتگان هم ملول می‌شد، دانشگاه را رها کرد و رفت.

دانشجویان به دهقانی دلبسته بودند و سخت نگران و آشفته بودند. ماجرا را در کلاس با استاد شفیعی در میان گذاشتند. ایشان این نامه را در همان کلاس و در حضور دانشجویان به دکتر دهقانی نوشتند. خوب یادم هست که برای دانشجویان هم نامه را خواندند.

اما رندان در نهایت ماجرا را آن‌طور که می‌خواستند پیش بردند و شد آنچه شد. محمدعلی دهقانی از دانشکدهٔ ادبیات رفت. اما یاد و خاطره‌اش نه.
ما شاگردان دهقانی هر جا بودیم از وارستگی و آزادگی و شرف و نجابت و مقام علمی و اخلاقی او گفتیم و همچنان خواهیم گفت.

دوست عزیزم استاد جواد بشری که از شاگردان و دوستداران دیرین دکتر دهقانی است، آن روز در کلاس بود. زیرکی کرد و رونوشتی از این نامه برداشت.
امروز تصادفا آن را در میان کتابی یافت. محبت کرد و به این ارادتمند خود سپرد تا در نور سیاه منتشر کنم.

https://t.center/n00re30yah
نوزدهم مهر، زادروز محمدرضا شفیعی کدکنی (۱۳۱۸)
بازدید استاد دکتر شفیعی کدکنی از کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران ۱۴۰۲٫۷٫۱۸
استاد شفیعی کدکنی در کنار استاد محمدعلی دهقانی در کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
Forwarded from نور سیاه
استاد محمدعلی دهقانی

در زندگی هر کس لحظاتی هست که عمق و معنا و مزۀ دیگری دارد؛ انگار حاصل حیات است. همان‌که حافظ گفت: حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی. آدم‌هایی هم هستند که خالقان این لحظه‌های نامیرا هستند.روزها می‌رود اما آن لحظه‌ها و آن آدم‌ها نمی‌روند یادشان ته‌نشین می شود و رزق روح و توشۀ جانت می‌شود. چراغی می شود در ظلمت درون و برونت. می‌‌توانی به آن بارقۀ مقدس پناه ببری و از عفونت صبری که پیشه کرده‌ای به هاویۀ وهن دل و جانت را بشویی. سربلندی زخم‌خورده ات را نوازش کنی. این یادها مثل بت عیار خداوندگار هر لحظه به شکلی جلوه می‌کنند. در زندگی کوچک من یکی از این یادهای فراموش‌ناشدنی محمد علی دهقانی است ...

دهقانی استاد من بود در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران؛ مردی بلند بالا و تکیده که نگاهی غمگین و گریزان داشت. بیشتر جدی و عبوس بود اما تبسمهای گاه به گاهش محزون و نجیب بود.دهقانی آخوند بود. عمامه نازکی می بست. پاکیزه بود و آراسته. متون تفسیری و عرفانی درس می داد؛ مثنوی، منطق الطیر، کشف المحجوب ، غزلیات شمس،کشف الاسرار، آشنایی با تصوف، آشنایی با متون تفسیری. خوره کتاب بود و احاطه ای تحسین برانگیز بر متون صوفیانه داشت. کتاب را با آنکه برایش دشوار بود،می خرید. تازه ترین کتابها را می خواند و سر کلاس درباره آنها حرف می زد.حتی سر جلسه امتحان درباره «شعله طور» دکتر زرین کوب که تازه منتشر شده بود ده دقیقه حرف زد. یا روزی در کلاس به نقد «قمار عاشقانه» دکتر سروش پرداخت. یادم هست تجدید چاپ « سیاستمدار یا جادوگر» هنینگ منتشر شده بود. خریده بودمش و مشغول ورق زدنش بودم. در صحن دانشکده ادبیات؛ در کنجی که داشتیم و چون در کلاسها شرکت نمی کردیم در آنجا بیتوته می کردیم و شعر می خواندیم. اواخر خرداد بود. دهقانی به سویم آمد و پرسید چه می خوانی. کتاب را نشانش دادم و ذوق زده توضیحاتی دادم.بعد دل را به دریا زدم و گفتم این کتاب برای شما. قبول کرد و هنوز از شادی پر می شوم که او آن هدیه را از من پذیرفت و چرا نگویم که با منش لطفها بود. مهرماه که دیدمش گفت فلانی کار به دستم دادی. تمام تابستان با متون زرتشتی سرگرم بودم و حتی با موبدی هم آشنا شدم و از او می پرسیدم.چنین مردی بود.
می پرسید و به روی خوش پذیرای پرسش بود. وقتی چیزی می پرسیدی، جواب می داد و اگر نمی دانست می گفت «هیییییییچ» نمی دانم و هفته بعد با انبوهی «فیش» به کلاس می آمد و زیر و بم موضوع را می شکافت.کاری نداشت که دانشجوی پرسشگر حضور دارد یا نه و یا حتی می فهمد آنچه را می گوید یا نه. او حرف خودش را می زد. مثل شمس تبریزی یقین داشت سخنش می رود و می رود و به مخاطبی که باید برسد، می رسد.
فضل و دانش به کنار، دهقانی شخصیت تأثیرگذاری داشت؛ بشکوه بود. سربلند بود. نجیب بود. درستکار بود. راستگو بود... چه طنینی داشت صدایش وقتی می گفت: «هیچ نمی دانم ». چقدر کیف می کردیم وقتی می گفت: «بگریزید در پناه ابلیس!» آدم را به یاد زهاد و نساک صدر اول تصوف می انداخت. کبریایی داشت. او را به رکود علمی متهم کردند! نیکا شهرا که بدش بایزید است!! ...« و چون کار بایزید بلند شد، سخن او در حوصله اهل ظاهر نمی گنجید؛ حاصل هفت بارش از بسطام بیرون کردند. شیخ می گفت: چه مرا بیرون کنید؟ گفتند؛ تو مرد بدی ترا بیرون می کنیم. شیخ می گفت: نیکا شهرا که بدش من باشم».
استاد یکی دو بار به روی خود نیاورد و... من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان...ناگهان رفت که رفت...
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
استاد شفیعی نامه ای عجیب به دهقانی نوشت. نامه را در کلاس و پیش چشم دانشجویان نوشت و برایشان خواند. از دهقانی خواست که به مقتضای «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» عمل کند و برگردد که دانشجویانش چشم انتظارند اما... آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک. حقوق استاد را مدتها به حسابش می ریختند و او دیناری از آن برنمی داشت. استغنا و آزادگی مشایخ راستین را در او دیدیم.
یکبار بعد از این ماجراها در نمایشگاه کتاب دیدمش. خواستم پیش او «اعترافی» بکنم و نشد. خواستم به او بگویم: «استاد! سالها پیش در ایام چنانکه افتد و دانی عاشق عاطفه بودم که هنوز همسرم نبود.او از درس متون تفسیری هیچ سر در نمی آورد و نمی دانست با امتحان درس شما چه باید بکند. من فرصت را برای خودنمایی مناسب شمردم و به او گفتم غمت نباشد. دو برگه گرفتم و یکی برای او نوشتم و یکی برای خودم. نمره او شد 15 و نمره من شد 20... اما استاد نمی دانم چرا از همان روز فکر می کنم که شما می دانستی من چه کردم اما لبخند زدی و به رویم نیاوردی».نشد این را به استادم بگویم و دیگر هم ندیدمش.
دوستم مسعود جعفری می گفت دهقانی را در نمایشگاه کتاب دیدم و وقت خداحافظی به گریه افتادیم...استاد دهقانی! یاد رنگینت در خاطر ما، گریه می انگیزد...
https://t.center/n00re30yah
Audio
آخرین سخنان حلاج

گزیده‌ای از جلسهٔ ۶۳ شرح دفتر نخست مثنوی
۱۴۰۲٫۷٫۱۱
@masnavimeraj
Audio
حکایت بوسعید و پیرِ طنبورزن و خاطره‌ای از استاد شفیعی کدکنی
۱۴۰۲٫۷٫۳
@shafieename
Forwarded from نشان
معلمِ خوش‌خیال

در شروع هر ترم  با شور و شوق برای هر درسی آماده می‌شوم. منابع مختلف را می‌بینم. از این کتاب به آن کتاب منتقل می‌شوم. جواب هر سؤال احتمالی را پیدا می‌کنم...

اما معمولاً در اولین جلسه کلاس متوجه می‌شوم که باز هم خوش‌خیالی کرده‌ام. دغدغه دانشجویان از لونی دیگر است. با زیرکی سعی می‌کنند که این درس را با پایین‌ترین هزینه‌ و بالاترین نمره بگذرانند. خودِ درس هیچ اهمیتی ندارد. ذوقی نشان نمی‌دهند. سرخورده‌ام می‌کنند!

آخر ترم با خودم عهد می‌کنم که ترم بعد را بی‌هیجان و بی‌شور و شوقی آغاز کنم، درسم را بی‌ هیچ احساسی بدهم و بروم. اما با شروع ترم بعد همه‌چیز از یادم می‌رود. و این داستان بیش از بیست سال است که تکرار می‌شود.
........................
قصیده ادیب پیشاوری در ستایش تاریخ بیهقی را آماده کرده‌ام که سرِ کلاس بخوانم. از بس ابیاتی از آن را تکرار کرده‌ام، حفظشان شده‌ام.
فردا تاریخ بیهقی دارم!
@mohsenpourmokhtar
Audio
شاهِ شجاع کرمانی و خواجه علیِ حسن سیرجانی

سخنرانی د. پورمختار

سیرجان ۱۴۰۲٫۶٫۲۷
@sirjanname
Forwarded from نور سیاه
نامه دکتر زرین‌کوب.PDF
215.1 KB
در بخارای تابستان ۱۴۰۲ نامه‌ای از استاد عبدالحسین زرین‌کوب به استاد باستانی پاریزی منتشر شده که سوزناک و عجیب است و از اسناد فرهنگی عصر.
زرین‌کوب نوشته دانشگاه طهران به‌ مجرد یک اتهام و گمان نادرست، حاصل چهل سال زحمت او را به باد داده است. نوشته در فرنگ از او دعوت شده که در دانشگاه‌های آنجا تدریس کند اما نپذیرفته است:
«از چهل سال عمر که صرف تعلیم و تربیت جوانان وطن کرده‌ام چه طرفی بستم که حالا بیایم برای کفاف معاش...».

وقتی آشفتگی بلکه درماندگی زرین‌کوب برای تأمین ارز به‌منظور پرداخت هزینه‌های عمل جراحی قلبش را می‌خواندم و دیدم کار استاد بزرگ، برای پرداخت معادل ریالی ارز مورد حاجت، پیرانه‌سر، به فروش فرش و کتاب و اثاث‌ البیت رسیده بود، نمی‌دانم چرا این دو بیت ملک‌الشعرای بهار از خاطرم می‌گذشت:
شد منقطع هزینهٔ دور علاج من
زین صرفه‌جویی سره دولت به زر رسید

بویحیی ار برفت «حکیمی» به جای ماند
وای ار گدا به دولت و اقبال و فر رسید

https://t.center/n00re30yah
Telegram Center
Telegram Center
Канал