دیگر خانهای نیست
در آن کودکیام را فریاد بزنم،
لبخندی نیست، مرا رولَه صدا کند....
آه.... چه افسوسیست
خیالِ نداشتنت...
چه غریبانه رفتنیست
در این بازار سرد رفتنها....
تو را
چگونه قرین فاتحه کنم!
وقتی عبورت داغِ استخوان سوز است.....
بزرگ مردِ روزهایِ کوچکم
درگذشتت، سرگذشتِ تراژدی تنهاییست....
این چراغ خاموشِ مسجد
دستان تورا انتظار میکشد
رهگذر نباش
مرد روزهای آسمانیام....
تمام مسیرهای شهر
بوی گلابِ دستانِ تورا شرح میدهند
حالا که گلهای کودکیام را
به تاراجِ فاتحهای خاموش کشاندهای....
با نهایت افسوس
تقدیم به پدربزرگ مهربانم
مرحوم حاج مراد نورمرادی
خادم مسجد صاحب الزمان اسدآباد
#نازنین_زهرا_اروانه@shaeraneDareshahr