شعر دره‌شهر

#شیرکو_بیکس
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
241
подписчик
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
مگر من از وطنم چه می‌خواستم؟
به غیر از نانی و
گوشه‌ای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق!
پنجره‌ای باز
که آزادی و عشق به من دهد؟!

من چه می‌خواستم
در این حد
که به من نداد!؟

برای همین
نیمه شبی
دری را شکستم و رفتم؛
برای همیشه رفتم.

#شیرکو_بیکس
شاعر معاصر کُرد (۲۰۱۳-۱۹۴۰)

‌‌‌‌
Forwarded from اتچ بات
«دختری‌ست وطنم»


نمی‌توانم تاریخی را دوست بدارم
که تنها
بوی پیکر و گیسوی سوخته‌ی زن از آن بیاید.

نمی‌توانم آینه‌ای را دوست بدارم
که در برابرش بایستم
و تنها کلکسیونِ خون و خشم را در آن نظاره کنم.

نمی‌توانم آن پدری را دوست بدارم
که روزگارش در گذشته‌هایش سپری می‌شود
در گذشته‌هایش زندگی می‌کند و
در گذشته‌هایش می‌میرد.

نه، هرگز نمی‌توانم
در توانم نیست.

من موطنِ خویش را باز یافته‌ام اکنون،
وطنم دختری ست.
وطنِ من
نه آن وطنِ کهنه و خشمناک شماست.

می‌گویید آب؟
که گواراترین آب در دیدگانِ او جاری ست.

از بیشه زاران سبز و کوه‌های چشم‌نواز می‌گویید؟
که در قامت و در شانه‌هایش
که در گردن و در سینه‌هایش
هستند اینان همه.

نه هرگز
هرگز نمی‌توانم در وطنِ پیردلِ شما
روزگار به سر برم.

من به رنگین کمانِ پُر تلألؤِ وطنم
به قامتِ رعنای آن دخترک می‌روم،
به آن سحرگاهی
که بتوانم در آن سر بر بالین بگذارم
رؤیاهایم را در خواب ببینم
در آنجا که آسوده بتوانم
بنویسم و بخوانم
و در کرانه‌های پر از آرامشش گام بگذارم.

می‌خواهم در وطنم
در آغوشِ آن دخترک
آسوده دراز کشم
و به تماشای بارش برف بنشینم و
رقصِ پروانه.

می خواهم دوست داشتن را تجربه کنم
لمسش کنم
ببویم‌اش.

می‌خواهم به درونِ پیله‌ی محبت بر گردم
همان جا زندگی کنم و همان جا بمیرم.

دیگر چشمِ دیدنِ آن همه خنجرهای کشیده بر گلو را ندارم
چشم دیدنِ آن گردابِ خشم را ندارم
چشم دیدنِ آن قصه‌های دروغینی
که تمام عمر
چشم‌هایم را بسته بود را ندارم؛
همان‌ها که احساس را پوچ کرده بودند و
قلب را تهی.

مگر چه می‌خواهم از وطن؟
جز لقمه‌ای نان و خیالی آسوده
چه می‌خواهم؟
جز تکه‌ای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد
جز پنجره‌ای که رو به عشق و آزادی گشوده شود.

مگر چه خواستم از وطن که از من دریغش کردند؟

همین بود
که شبیخون زدم
دیوارهای پولادی‌اش را شکستم و
از آن به در شدم.

آه ای میهنِ مغموم
وطنِ افتاده از پا
بدرود
بدرود

وطنم، وطن تازه‌ی من
چو آفتاب سر می‌زند
و من و او با هم
چونان دو پرسش نر و ماده
گشنه و تشنه
بالاتر از هر حرف و حدیث،
چونان باد و
چونان بوران
بی خیال از جغرافیای حرام و
تاریخ ترس،
دوشادوش هم
با شانه‌ای افراشته و صورت‌های بالا گرفته
به باغ آرزوها می‌رویم؛
به باغی که
نه خزان دارد
نه تباهی...


#شیرکو_بیکس

🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
@shaeraneDareshahr