شعر دره‌شهر

#سعید_دارائی
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
241
подписчик
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
اناللە واناعلیەراجعون

شاعر شیرین‌سخن جناب آقای #جوانمرد_شادیوند

و بزرگواران خاندان شادیوند، درگذشت بانو زهراعزیززادە را بە شما عزیزان تسلیت می‌گوییم..
برای آن مرحوم علودرجات، و برای شما از خداوند عظیم‌الشان صبرجزیل خواستاریم

مارادرغم خودشریک بدانید



#احمد_زینی_وند
#زهرا_نوری
#سعید_دارائی
#و_اعضای_کانال_شعردره‌شهر


@shaeraneDareshahr
شاعر گرانقدر
#استاد_نبی_احمدی

درگذشت مادر بزرگوارتان را به شما و خانواده‌ی محترم‌تان تسلیت عرض نموده، برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت، و برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم.

از طرف:
#دکتر_احمد_زینی‌_وند
#سعید_دارائی
#سیامک_هاشمی
#زهرا_نوری


@shaeraneDareshahr
از کلمه که کاری برنمی‌آید.

پای اسبی که شکسته، نخ بادبادکی که رها شده، پُلی که فروریخته، و درختی که صاعقه بر جانش افتاده است.

از کلمه که کاری برنمی‌آید.

دلی که دلی کردن را با تو فرا گرفت، حالا در دلانگی‌اش دفن شده است.

از کلمه که کاری برنمی‌آید.

#سعید_دارائی




https://t.center/kabotaranetarik
غیر منتظره است
مثل افتادن فنجان بر موزائیک
ترکیدن لامپ در باران و
خارج شدن قطار از ریل

چهره‌ی مناسبی دارد
خوش پوش و مبادی آداب
دختران اغفال می‌شوند
با دو بال به دنبالش تا بلندی برج.
حتا زنان
گیسو در آینه رها می‌کنند و
رنگ پریده می‌مانند به انتظار

بچه ها دوستش دارند
بیشتر از شکلات و قول دوچرخه و کلاس موسیقی
می‌پرند میانِ جاده به دنبال توپ
بالا می‌روند از بلندترین درخت و
رها می‌شوند در بغل گشاده‌ی موج

بی حساب و کتاب است
مبهم و غیر قابل تعریف
مثل شعر

#سعید_دارائی

@shaeraneDareshahr



شاید تلاش ادبیات این باشد:
آشنایی زدایی به طمع آشنایی زایی بیشتر
و شعر سعید نتیجه ی این تلاش است
درست که شما درشعر یا پاراگرافی ازین شعر نمیشود انگشت بگذاری و بگویی کجا ست این آشنایی زدایی و
کجاست کو این آشنایی زایی؟؟

اما من می گویم دوباره شعر را بخوان
ببین دارد چه کسی را میگوید و که را می خواهد نشان دهد؟؟
چه کسی یا چه چیزی ؟
آشنا نیست چرا که همه خوش پوش و مبادی آداب و آن نیستن که دختران را اغفال کند...
دقیق که بروی زیر پوست شعر او نه در کلمه ای خاص بلکه در ایجاد فضاسازی آشنایی زدایی می کند و این هنر شاعر است
آشنایی زدایی در فرم (که در طول و پرداخت روایی متن ... نه کلمه یا تر کیبی خاص !!.. گیسو رها در آینه
او که بچه ها دوستش دارند !کیست؟
اما همین شاعر دارد تلاش می کند بی هیچ ضرب و زوری ما را به تامل وادارد
تا از خویش سوال کنیم
او دارد چه کسی یا چه چیزی را به ما نه با ماآشنا می کند؟؟
..
سعید
ابتدا با خط..و سایه کشیدن به شگرد نقاش نه آنقدر رئال که بی عمق و اندیشه چیزی نشانت دهد نه آنقدر انتزاع که دورت کند از تصور کردن و دیدن معنا و واقعیت او که در خیال دارد..
و شاید این هنر پاسخگوی روح و روان معاصر است انسانی که تنها یک نفر و با هزار گزینه روبروست با سطر و حرف و دم دستی و شرح واقعه به زبان ژورنال ارضا نمی شود
و برای همین ما هر چه شعر و نثر و حرف دیگران را می خوانیم گویا بارها شنیده و خوانده ایم..و این یعنی شاعر یا روای در کار دیگران هیچ خلق و کشف و ابداع و اختراعی نکرده..
اما فرم روایی نوشتار سعید گاهی تا تورا در رویای چیزی نگه دارد روایت می کند و در سیر روایی و مسیر ما را آشنا و بعد از جایی به بعد می گذارد ما بقی حرف و قصه را خودت با آشنا بگویی
آشنایی زدایی از چیزی که هست و نیست ..و آشنایی زایی با نماد و موتیف ها
با ایما اشاره ..
تا بگویی ها خودش است
اورا می گوید .
او آشناست..
چیزی مثل شعر است
مثل..
مثل..


#محمد_رحمی‌زاد

@shaeraneDareshahr
#عددِ_۵

تنِ جلفِ فاحشه‌ای‌ست ۵
چلیده
در رختخوابی از افسانه و اندوه
غنچه‌ی لبی‌ست
خیس‌خورده در بوسه‌ای طولانی.

با هر تعریفی از جهان جور درمی‌آید
عددِ مقدسی‌ست
یا این‌طور می‌نماید که مقدس است
بالِ پرنده‌ای‌ست که بینِ خیر و شر پرواز می‌کند.

جمجمه‌ی مردی‌ست - مسافرِ همیشه‌ی باران‌ها
کاسه‌ی چشمِ زنی - گودالِ بی‌انتهای اشک.

قلبِ اسپانیاست در ساعتِ لورکا و
شبنمِ شعر بر لیموهای سویل.

شنل‌های بلندِ جوخه‌ی اعدام است
در سپیده‌دمانِ اوین و
طنابِ آویخته از آسمانِ قصر.

عددی‌ست که می‌نالد در میانه‌ی اعداد.

بکارتِ توت است
له‌شده بر برگِ دامنِ عروس و
حفره‌ی گلوله در سینه‌ی سرباز.

گاهی صدای زنگِ تلفنِ خانه‌های ما موسیقی‌ست
بی‌گمان عددی از شماره‌ی تماس گیرنده ۵ است!

#سعید_دارائی_(زینی‌وند_کلهر)


@shaeraneDareshahr
شاید هنوز هم عاشقِ توام
که اینچنین
وقتی که نیمه‌شب
از خواب می‌پرم
اول تصویری که در مقابل من شکل می‌گیرد
چهره‌ی توست.

شاید این چرخ‌ها هنوز
به سوی تو پیش می‌روند
که کوه‌ها
پشت سرم کوچک می‌شوند.

شاید این واژه‌های بی‌زبان راست می‌گویند
این چرخ‌ها که بر خواب می‌گذرند
این کوه‌ها که نقطه می‌شوند.

و باز نیمه‌شب است.


#سعید_دارائی (زینی‌وندکلهر)


@shaeraneDareshahr
خیلی دوری
خیلی‌ی‌ی‌ی‌ی.

"دوستت دارم" را که برایت می‌نویسم
بخشی از آن را باد می‌برد
بخشی را برف می‌پوشاند
بخشی را باران خیس می‌کند و
نوشته‌ام به تو نمی‌رسد.

فریاد که می‌زنم " دوستت دارم"
چند حرفش را گنجشک‌ها نوک می‌زنند
چند حرفش به شاخه‌ها گیر می‌کند
چند حرفش به دریا می‌افتد و
فریادم به تو نمی‌رسد.

در تلفن که نجوا می‌کنم "دوستت دارم"
چند تار از صدایم در گلو ورم می‌کنند
چند تار در فضا گم می‌شوند
چند تار میان موبایلم حبس می‌شوند و
صدایم به تو نمی‌رسد.

خیلی دوری
خیلی‌ی‌ی‌ی‌ی.

#سعید_دارائی

@shaeraneDareshahr
غیر منتظره است
مثل افتادن فنجان بر موزائیک
ترکیدن لامپ در باران و
خارج شدن قطار از ریل

چهره‌ی مناسبی دارد
خوش پوش و مبادی آداب
دختران اغفال می‌شوند
با دو بال به دنبالش تا بلندی برج.
حتا زنان
گیسو در آینه رها می‌کنند و
رنگ پریده می‌مانند به انتظار

بچه ها دوستش دارند
بیشتر از شکلات و قول دوچرخه و کلاس موسیقی
می‌پرند میانِ جاده به دنبال توپ
بالا می‌روند از بلندترین درخت و
رها می‌شوند در بغل گشاده‌ی موج

بی حساب و کتاب است
مبهم و غیر قابل تعریف
مثل شعر

#سعید_دارائی

@shaeraneDareshahr
آنقدر تنها نيستم
خودم را دار بزنم
از پنجره بپرم بيرون!
گاهی كسی به ديدارم می‌آيد
چند بسته سيگار
پاكتی چای
مشتی شكلات و
كتابی:
بازش می‌كند و
برف سنگينی بر سلفچگان نشسته است
اتوبوس با تاخير می‌رسد
باران می‌بارد و
ما زير يك درخت می‌خنديم
ورق می‌زند و
عشق بر پياده‌روهای خيس تهران است
كتاب فروشی‌های ميدان انقلاب و
دختران و پسرانِ عاشق روبروی سینما بهمن.

پايين صفحه
راه پله را می‌رويم بالا
صدای خنده و:
هيس!!!
همسايه‌ها خوابند.

صفحه‌ی بعد می‌خوابیم
دو سيگار آتش می‌زند و:
چقدر پيش تو خوب است
گفته بودم دوستت دارم؟
دوستت دارم.

كتاب را می‌بندد و:
تا آخر به همين شيرينی است
اين جلد اول است
تا صبح هم كه بخوانم تمام نمی‌شويد
بين خودمان باشد
جلد دومی در كار نيست
بسياری را در لذت اين رويا نگه می‌دارم
نگه می‌دارد
لبه‌ی پنجره
روی صندلی.

گفته بودم كه!

#سعید_دارائی

@shaeraneDareshahr
بلوط، پسرعموی من است
شاخه دوانده در خیالِ خواهرم زیتون.
هر چقدر هم که قطع می‌کنم
دوباره می‌پیچد.

درختِ کاجِ پیرِ وسطِ حیاط
پدر من است
با سوزنکِ همیشه تا هنوز زبانش
طعنه و آه.

توت، زن من است
بچه‌ها را خوابانده یک‌به‌یک
سرخِ دهانش آویخته به تمنای بوسه‌های قدیم.

عشق من است بید
معشوقه‌ی همیشه سبزِ لرز لرزانم
آشفته در گیسوانِ بلندش- که مولانا
از دمِ فتنه‌های من- که شمس.

رفیقانِ من چنارانند
پنجه در پنجه‌ی پاییز
گونه در سیلیِ باد و
برگ و بار بر جاروی بلند سپورها

#سعید_دارائی

@shaeraneDareshahr