من بودم،
کتاب،قلم و مدرسه
تو آمدی از پس کوچههای مدرسه
از دست ِ من افتاد قلم،
از بغلِ تو افتاد کتاب،
نسیمِ پاییزی اما خورد به نقاب.
و پس افتاد از سرِ تو حجاب...
به سرعت خم شدم از بهرِ کتاب،
و تو دادی به دستم قلم را پروانهوار،
اما با شتاب...
ما ماتِ هم شده بودیم در آن پس کوچهی مِهر،
تو رفتی من ماندم و کوچه و گونههای انار...
سالها میگذرد اما...
من ماندم و کوچه و تمام صفحات کتاب
و قلمی که نوشت روی جلد آن کتاب
امان از مِهر،
پاییز و موهایِ در پسِ حجاب.
امان از گونه و انار،
امان از این فصلِ ناب...
#حسین_غلامی@shaeraneDareshahr