یاد بادا درس بابا آب داد
ناظم آمد گوشمان را تاب داد
یاد بادا داشتیم درس انار
آن انار ترش و طعم ماندگار
یاد بادا داشتیم درس حساب
آن همه تمرین مانده بی جواب
آن همه ترس و سکوت و واهمه
می کشیدیم از دوضلغ قائمه!!
یادت آید حسنک پیدا نبود؟
هیچکس آنجا به فکر ما نبود
آنکه در باران می آمد مردبود!
تخته هم از دیدنش دلسرد بود
فصلهای درس انشا سرد بود
باغ تاریخ برگهایش،زرد بود
مرزجغرافی به هم آمیخته
خون زانگشتان تاریخ ریخته
آخ پای لنگ لنگ لاک پشت
فتنه هم آنجا شبی سهراب کشت
شیهه ی رخشم هنوز آید بگوش
کز میان نیزه ها میزد خروش ....
ریز علی دیگر فداکاری نکرد
هیچ کاجی کاج را یاری نکرد
هفت خوان عشق را کردم گذر
در مصاف تیرگی ها بی سپر
با سیاوش در دل آتش شدم
زلف لیلی دیدم وسرخوَش شدم
آن همه روئین تنی آموختم
عاقبت پروانه آسا سوختم
هفت بند سینه ام ساز تو بود
سینه ام آیینه ی راز تو بود....
ای صبورخاکی عزلت نشین
یاد بادا روزهای آتشین
ای غبار عشق بر دستان تو
خانقه خالی شد از مستان تو
ازگذرگاه سیاوش آمدی
از حریم گرم آتش آمدی
ای نگاهت مانده در آیینه ام
نقش بسته مهر تو درسینه ام
تو شفیع از آینه انگیختی
عاشقانه خون دل را ریختی
ای چراغ انبیا افروخته
مهربانی از تو درس آموخته
هرکه باتو مهربانی میکند
نام خود را جاودانی میکند
شیوه ی تو شیوه ی پیغمبر است
بودن تو بودن یک کشور است
ماسیاوش پروران میهنیم
پای تخته باخدا حرف میزنیم
آب با دستان تو جان میگرفت
درس انشا بوی ریحان میگرفت
دیکته ای کز درس ایران گفته ای
در وجودم دُرّ و مرجان سفته ای
من زحافظ ساغرم لبریز بود
دیده ام چون تیغ رستم تیز بود
ای معلم کاوه ی فریاد ساز
استخوانم تیشه ی فرهاد ساز...
#جعفرفیلی@shaeraneDareshahr