نیمه شب بود. احساس کردم کف پام خیس شد! نشستم ،دیدم حسینه! کف پامو میبوسید! گفتم:مادر چیکارمیکنی!؟ اشکش جاری شد.😭 گفت:مادر!دعاکن مثل امام حسین بدنم تکه تکه شه و چیزیش برنگرده... اشکم درومد...😭 بار آخری بود که میدیدمش… گلوله ی تانک نشست به سینش فقط یه تکه از استخون پاش برگشت...