🔴مجتمع محل سکونت ما!
این داستان مجتمع محل زیست ماهم عجب کیس استادی و نمونه پژوهشی مردم نگارانه جالبی شده است برای قیاس استقرایی و تعمیم آن به کلیت جامعه.
(ما در مجتمعان نظامی داریم.کارمند داریم.کاسب داریم.خانم تن فروش داریم.معتاد داریم.معلم داریم.کارگر داریم.)
پیشترها و قبل از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۴۰۰ میزان مشارکت را در این یادداشت لینک شده ناظر به مشارکت همسایه های خودمان در انتخابات محلی(هیئت مدیره مجتمع)برآورد کردم.و القصه گویا آنچه ما از وضعیت حیات سیاسی مجتمع ۱۱۴واحدی در آن موقع برداشت کردیم. بعدها عینا در
انتخابات ۱۴۰۰ نیز بوقوع پیوست.
🔴در سال ۱۴۰۲ از ابتدای تعطیلات نوروزی هیئت مدیره قبلی که گویا نسبت نسبی نیز با آقای رئیسی ریاست جمهور دارد. حسب عدم پرداخت بموقع شارژ توسط ساکنین برقهای صحن مجتمع را قطع،نگهبانها را مرخص و دوربین های امنیتی را نیز خاموش نموده است!
خیلی وضعیت عجیبیست...
حال من مانده ام از ضعف مدیریتی مجتمع گلایه کنم یا از بی مسئولیتی ساکنین؟
حق را به مدیریت مجتمع بدهم و یا بملتی که غرق در مشکلات اقتصادی هستند و همین ماهی ۱۵۰ هزارتومان هم برایشان واقعا سخت است؟
من مانده ام از ساکنین عادی شاکی باشم یا از یکی از ساکنین شناخته شده مذهبی و بسیجی که اتفاقا عمده بدهی مجتمع نیز متعلق به اوست!
(هرچند برای همین بنده خدا هم واقعا غمگینم.چون می دانم وضع مالی شخصیش اصلا خوب نیست)
🔴علی ای حال اگر کسی می خواهد وضع کلی جامعه را جویا شود.بنظرم باز مصداق مجتمع ما نمونه خوبی می باشد:
ملت بی رمق،افسرده،بی تفاوت و کم مسئولیت،فاقد توان و انگیزه تغییر(من خودم چندسالی جنگیدم اما متغیرهای تورمی بیرونی و عدم همراهی عمومی هر انگیزه ای را می کشد) و حال ایستاده و شایدهم نشسته به انتظار برای پدیدآیی نیرویی اصلاحی و تغییری از درون و یا حتی بیرون!
اینقدر شباهت هم واقعا عجیب است:
عده ای هم مهاجرت را تنها راهکار می دانند.
پس از شروع اتفاقات ناگوار اقتصادی و تحمیل هزینه های گزاف به مجتمع و ازهم پاشیدگی نظم حاکم و فقدان دورنمای امیدبخش چندین نفر از مجتمع ما کوچ کردند.
اکنون نیز عده ای دیگر در سودای رفتن هستند.
🟢من هم واقعا دیگر انگیزه و توانی برای دورهم جمع کردن ندارم.
اما امشب و حداقل چندبار در قالب مسئولیت فردی در نسبت با زیست جمعی محیط چند ده متر مربعی بلوک خودمان را جارو زدم.(بنحویکه صدای پسرم را درآوردم که بابا بگذار خودشان بکنند)
راستش را بخواهید من توان رفتن از مجتمع را ندارم،
وگرنه من نیز خسته ام و دیگر آدم ماندن و جنگیدن نیستم...
ملتی را خسته و مضمحل نمودند اما همچنان قطار سرگرمی و شهربازی رسانه ای و هیجانیشان بدانها اجازه فهم حالات جامعه را نمی دهد.
https://t.center/seyyedhashemfirouzi