من دیدم که تو مرا می خوانی
من در کوکب آسمان آبی ترا پیدا کردم
از پی دلتنگی تنهائی بزرگ تو را دعا کردم
اگر صیدم
اگر صیدی
ای قامت بلند سبزه زاران
هرچه هستم
جوانه ای هستم که از پای تو رسته ام
در رقص تو می یابم واژه های سرودن را
در آئینه صدای تو می گیرم نیروی نوشتن را
من امشب به جشن طراوت، شام آمده ام
دلهامان چون شکوفه و میوه آویزان است
غنچه ها میخندد، برگها می رقصند
پیمانه ها در دستاند
در یک لبخند مستی مرا مهمان خود ساز
شکوفه ها خواب پرنده را می بینند
ای سینه ای که صدایم در تو خفته است
پشت پنجره دل بیدار بمان
وقتی به شکار رویاها می روم
تو را در بلندترین جای آسمانش می کارم
جان و روح من در تو جاری است
خون و شور تو بر من نشسته است
گرچه لکه های غبار تکه تکه می کند زمان دیدار را
اما بادها بوی تو را به سوی من آورده اند
به همراه غنچه های شکفته که می خندید
کاش سیب را هم آورده بودند
سهم من لبخند یک شکوفه سیب است
چون واژه آنرا معنی می کنم
لمس طراوت آنرا فریاد می کنم
📘در نیمروز نیلوفری_قسمت سوم
شعر بیا صفحه ۴۲
✍#حافظ_ذبیح_الهی #نشر_روزگار #سماع_فکر 📚@samayfekr🌺🍀