عشق واقعی باید بر اساس شناسایی متقابل دو آزادی بنا شود؛ در آن صورت هر یک از دو عاشق خود را به مثابه خود و نیز به مثابه دیگری احساس خواهند کرد. هیچکدام از تعالی خود دست بر نخواهند داشت، هیچکدام خود را مُثله نخواهند کرد؛ هر دو با هم خود را در دنیای ارزشها و هدفها آشکار خواهند کرد.
برای هر کدام عشق در حکم آشکار کردن خود از طریق اهدای خود و غنی کردن جهان خواهد بود.
جامعه از زن میخواهد که خود را به شیئی اروتیک بدل کند. هدف مُدهایی که زن به خدمت آنها درآمده این نیست که او را چون فردی خود مختار آشکار کنند، بلکه به عکس هدفشان این است که زن را از تعالی خود جدا کنند تا به مثابه طعمه ای به مردان عرضه دارند.!
در من کسی است که رنج می برد و برای آزادی می ستیزد. می خواهم جانم را از تمام علف های هرزی که آن را اشغال می کنند برهانم... #باغ_سنگی #نیکوس_کازانتزاکیس #قاسم_صنعوی
ازدواج سرنوشتی است که جامعه سنتی به زن عرضه میکند. زن مجرد خواه محروممانده از پیوند، خواه طغیانکرده بر آن، و یا حتی بیاعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف میشود… ازدواج به دو دلیل به زن تحمیل شده است :
۱- زن باید کودکانی به جامعه بدهد. ۲- زن وظیفه دارد نیازهای جنسی مرد را برآورد و مراقبت از خانه او را به عهده گیرد.
برای هر دو طرف ازدواج در آن واحد، هم لازم است و هم سود، اما در موقعیتهای این دو طرف، موازنه وجود ندارد. برای دختران جوان، ازدواج یگانه وسیلهای است که بتوانند جزو اجتماع شوند و اگر «روی دست بمانند» از نظر اجتماع تحقیر شدهاند… دختر جوان مطلقا منفعل است؛ پسرها ازدواج میکنند، زن میگیرند. پسرها در ازدواج، انبساط و تاکید وجود خود را میجویند نه حق وجود داشتن را. ازدواج برای آنها نوعی شیوه زندگی است نه سرنوشت...
. وقتی بالاخره شروع به تحقیق کردم تا ببینم زن بارآمدنم به واقع چه تاثیر متفاوتی در سرنوشت من داشتهاست، به یکباره همه چیز برایم روشن شد.
این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطورههایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آنها اصلا شبیه آن نبود که اگر پسر میبودم میداشتم. این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه میشود: من که میخواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم. "جنس دوم" خلق شد، من چهل ساله بودم.
وقتی بالاخره شروع به تحقیق کردم تا ببینم زن بارآمدنم به واقع چه تاثیر متفاوتی در سرنوشت من داشتهاست، به یکباره همه چیز برایم روشن شد.
این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطورههایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آنها اصلا شبیه آن نبود که اگر پسر میبودم میداشتم. این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه میشود: من که میخواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم. "جنس دوم" خلق شد، من چهل ساله بودم.