بگذار هر بامداد آفتاب بتابد تا ببینی روان من هر بار در شور تماشا چه می کند دریغ که پلک ها در این پرتو سرمدی گشوده نمی گردد و دل هایی هست که جوانه نمی زند چه هنگام آیا آن روان ها بادبان خواهند گسترد...
لحظه ها می گذرند گرم باشیم و پر از فکر وامید عشق باشیم و سراسر خورشید زندگی همهمهی مبهمی از رد شدن خاطره هاست بی خیال همه ی تلخی ها هر کجا می خندیم هر کجا خنداندیم زندگانی آنجاست💚
لحظه ها می گذرند گرم باشیم و پر از فکر وامید عشق باشیم و سراسر خورشید زندگی همهمهی مبهمی از رد شدن خاطره هاست بی خیال همه ی تلخی ها هر کجا می خندیم هر کجا خنداندیم زندگانی آنجاست
بگذار هر بامداد آفتاب بتابد تا ببینی روان من هر بار در شور تماشا چه می کند دریغ که پلک ها در این پرتو سرمدی گشوده نمی گردد و دل هایی هست که جوانه نمی زند چه هنگام آیا آن روان ها بادبان خواهند گسترد...
زندگی باید کرد ! گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد ! گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد ! گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد ! گاه با سایه ابری سیاه گاه با هاله ای از سوز پنهان گاه باید روئید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان
صبحها وقتی خورشید در میآید متولد بشویم هیجانها را پرواز دهیم ... روی ادراك فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم ... آسمان را بنشانیم میان دو هجای "هستی" ریه را از ابدیت پُر و خالی بکنیم !