در عـشــق لطیـــفی چـون پــری بــه مـــرداب دلــم نیـــلـوفــــری به باغ آفرینش هرچه گشتم نیست سـرسبـدگُل همچو تــو خوشبـوتـری در میان این همه دلبر تویــی در دل و چشمم یقینا سرتری بـظــاهـر عشــق را حاشا میکنی از مـن دیـوانـه هم عاشــق تــری از درونت من خبردارم که تو با منِ مجنـونِ خود لیـلاتـری