بدترین به خاطر بهترین
داشتم به این فکر میکردم که چرا آدم در پرداختن به علاقهاش تنبلی میکند؟ یا وقتی زیاد در معرض علایقش قرار میگیرد با خودش میگوید: «فانوساً من به این کار علاقع داشتم؟ که چی خا؟ یعنی چه؟».
از دلایل و ریشهها که بگذریم دنبال راهحل بودم و یک راه تازه برای پرداختن بی چون و چرا به علاقه پیدا کردم؛ یعنی ابداع کردم. اگر علاقهی آدم بهترین کار ممکن برای انجام دادن باشد باید بدترینی وجود داشته باشد. بر این اساس راهحل این است که پای بدترین را وسط بکشیم تا قدر بهترین را بدانیم و بیبهانه در مسیر آن حرکت کنیم. فیالمثل چگونه؟ عارضم که تصور کنید من نوعی به چیزی خیلی علاقه دارم. مثلاً؛ خواندن درمورد تاریخ صفویه به این ور. به چیزی هم اصلاً علاقه ندارم. مثلاً؛ مطالعه درمورد قطعات خودرو. این تا این جا.
سپس با خودم قرار میگذارم که روزی سی دقیقه درمورد قطعات خودرو مطالعه کنم و ماه آینده هم در دورهی آموزشی تعویض روغن خودرو یا پنچرگیری شرکت کنم. بعد وقت مطالعه که برسد به خودم میگویم نه خیر، به جای خواندن درمورد قطعات خودرو، مقالهی مقام زن در دوران شاه عباس صفوی را میخوانم. مرا چه به قطعات خودرو؟ حالم از این موضوع به هم میخورد. ماه آینده هم در نشست مطالعاتی تاریخ صفویه شرکت میکنم.
با این کار بهترین جایگاهش را از بدترین پس میگیرد و اهمالی اتفاق نمیافتد. اما لازمهی این اتفاق قرار دادن بدترین در وقت است. وقت باید همیشه پر باشد. نباید ساعتی اضافه بیاید. بخشهای جبری و کاری و تحصیلی و... که هیچ. بخشهای اختیاری باید پر از بدترین باشند تا بهترین دیده شود و پشت گوش نیفتد.
گمان کنم وقتش رسیده باشد که یک دست کت و شلوار برای خودم بخرم. ترجیح میدهم گورخری باشد.
#یادداشت