دربارهی علفهای خشک
فیلم «دربارهی علفهای خشک» داستان پسر جوانی به نام «سینان» است که در بحران فارغالتحصیلی به سر میبرد. وضعیت خانوادگی سینان چنین است:
پدرش معلم است و تمام زندگیاش را در قمار باخته است.
خودش نمیداند معلم شود، پلیس ضد شورش شود یا چه شغلی دیگری دست و پا کند.
دختری که به او علاقه دارد ازدواج میکند.
میخواهد کتابش را چاپ کند اما سرمایهی کافی ندارد و کسی از او حمایت نمیکند.
جهانبینی سینان
سینان عقاید سنتشکنانه و انساندوستانهای دارد.
او اهمیتی به مذهب و مقدسات نمیدهد.
او معتقد است نویسندهها و هنرمندان نباید صحنهگردانان ایدئولوژیهای سیاسی باشند.
معتقد است نویسندهها باید متعلق به مردم باشند و نباید از کنار موضوعات کوچک و عادی و مکرر بگذرند. به عبارتی نباید دنبال سوژههای خاص باشند. به عقیده سینان، نویسندهها، هنرمندان و روحانیون نباید تنها ابعاد آرمانی، جامعهپسند و تأثیرگذار شخصیت خود را به مردم نشان بدهند.
سینان معقتد است تنها زنان هستند که احمقانه عشق را باور دارند.
افکار سینان عمیق و جالب توجه هستند اما رویکرد فیلم در ارائه این عقاید کمی بدویست. بهطوری که این داستان واقعگرایانه اغلب اوقات بدون منطق و کاملاً اتفاقی پیش میرود تا سینان بتواند حرف خود را بزند.
سیر داستان
سینان از دانشگاه به خانه باز میگردد. اوضاع بد خانه را میبیند و پدرش را بهخاطر فقر و بیفکری سرزنش میکند. تمایلی به همکاری با او که آخر هفتهها در یک زمین خشک به امید یافتن آب و راه انداختن کشاورزی چاه حفر میکند، ندارد. در رابطهی او با پدرش تنشهای زیادی وجود دارد و امیدی به ترمیم رابطهی میان آنها نیست.
سینان با آدمهای مختلفی مکالمات مهمی دارد. او موفق به چاپ کتابش میشود. به سربازی میرود و وقتی باز میگردد به سراغ پدر بازنشستهاش در روستا میرود. مهمترین و مؤثرترین مکالمهی زندگی او با منفورترین چهرهی زندگیاش یعنی پدرش رخ میدهد. تنها کسی که کتابش را کامل خوانده است. تصمیم سینان برای ادامهی زندگیاش واضح نیست اما در نهایت کاری که پدرش رها کرده است را ادامه میدهد.
ایراد داستان
در این داستان سینان که دچار یک کشمکش درونیست و ارزشها و هنجارهای محیط اطراف آزارش میدهند، نقش یک سخنران خیابانی را دارد که راه میرود و اشخاص مختلف را گیر میآورد تا با آنها عقایدش را در میان بگذارد. ایراد اصلی داستان این است که تمام این گفتوگوها بهطور کاملاً اتفاقی و بیدلیل رخ میدهند.
سینان به طور اتفاقی دختر روستایی مورد علاقهاش را میبیند و با او درمورد فلسفهی زندگی و نقش زن در زندگی حرف میزند.
به طور اتفاقی یک نویسنده معروف را در کتابخانهی شهر میبیند و با او درمورد فلسفهی نوشتن، لزوم نوشتن، چرایی نوشتن، چرا ننوشتن و این که نویسنده باید چگونه باشد و چگونه بنویسد حرف میزند.
به طور اتفاقی روحانی روستای پدریاش را در حال بالا رفتن از درخت سیب میبیند. بحث فلسفیاش را با شوخی درمورد سیب آدم شروع میکند. بعد یک ساعت و بیست و هفت دقیقه درمورد مذهب و لزوم اعتقاد به مذهب و سنتهای افراطی بیارزش حرف میزند. تقریباً ده دقیقه از فیلم به صحبت سینان با دو روحانی اختصاص دارد که بسیار کسلکننده است.
سینان با یکی از ثروتمندان شهر دیدار میکند و با او در مورد علم یا ثروت، تحصیلات در جهان سوم و لزوم گرامیداشت کشتگان جنگ صحبت میکند.
بهطور کلی در فیلم، سینان مدام پشت تریبون قرار میگیرد و تعدادی پرسش بنیادی و جهانشمول را مطرح میکند. گویا فیلم مجموعه از پرسشهای فلسفی و اجتماعیست است که به طور منقطع و اتفاقی پیش میرود. مخاطبان سینان هم متناسب با موضوع تغییر میکنند.
او با نویسنده در مورد نوشتن
با زنها درمورد عشق و زندگی
با روحانی درمورد مذهب
با پلیس ضدشورش درمورد سرکوب دانشجوها
با پدرش درمورد شغل و زندگی
و با شهردار و بزرگان شهر درمورد ایدئولوژی کشورش حرف میزند.در هیچ یک از این مکالمهها هم کسی پیروز نمیشود. میتوان گفت هدف اصلی فیلم تنها ارائهی سؤالات مهم این مکالمههاست. اگر چنین باشد میتوان گفت فیلم به هدفش رسیده است اما در ارائهی یک داستان واقعگریانهی باورپذیر موفق نبوده است.
دیالوگ به یادماندنی فیلم
دلت چی میگه؟
_دلم کی حرف زده؟
آیا از فیلم خوشم آمد؟
خیر، مطالبی که در فیلم مطرح شد بارها و بارها با زبانی بسیار زیباتر و حتی با ماجراهای منطقیتری تکرار شدهاند. اما دربارهی علفهای خشک، تکرار بدشکل همان مکررات بود و ارزش افزودهی چندانی نداشت. نه تنها حرف جدیدی نداشت، بلکه شکل تازه و مؤثری را هم برای حرف زدن انتخاب نکرده بود.
پن۱: برای اولین بار فیلم ترکیهای دیدم. 😂💔👩🦯
پن۲: این سؤال اون دختره رو دوست داشتم: «چرا باید نزدیکترین نوع زندگی رو انتخاب کنیم؟»