آن روز بارانی را یادت هست...؟
کنار هم ایستاده بودیم...سعی میکردم درست کنارت بایستم...چون میدانستم در هوای بارانی کنار یار چه حس و حالی دارد...کمی هم مرموزانه میخندیدم...چون تو نمیدانستی چرا من سعی میکنم کنارت بایستم... و تو داشتی فلسفه ی آن پارک را برایم توضیح میدادی که از دوره شاه ساخته شده اند و حوض هایش فلسفه دارند...ولی بعدا فکر کردم تو هم حس و حال خوبی داشته ای در آن لحظه...چون بعد ها متوجه شدم دوستم داری...اصلا خودت گفتی که به من علاقه داری...و من چه ساده و راحت باور کردم حرفت را...و آن روز بارانی را اول روز بارانی کنار هم بودنمان به حساب اوردم...
و آن روز اولین و اخرین روز بارانی دونفرمان بود...
#ف_ب#ساعت_عاشقی00:00
❤️❤️:
❤️❤️