Смотреть в Telegram
وقت نیامد که بر پری؟ هر چه شمس و مولانا و دیگر عارفان بگویند که این دنیا را بهشت دیده‌اند و در همین زندگی به وحدت و یگانگی رسیده‌اند و همین‌جا حجاب‌ها یکسو شده و فاصله‌ها را درنوردیده‌اند، باز در احوال و اوقاتی از تنگنای تن و تنگنای ماده و جهان ملول و سیر می‌شوند و از آنچه فراق و بیگانگی می‌نامند به جان می‌آیند و آرزو می‌کنند زودتر لباس تن را درآورند و به سرای آشنایی‌ها و یگانگی‌ها بازگردند: از این خانه شدم من سیر، وقت است به بام آسمان‌ها رَخت بُردن (دیوان شمس، غزل۱۸۹۶) زین فُرقت و غریبی، طبعم ملول شد ای مرغ روح! وقت نیامد که بر پری؟ (دیوان شمس، غزلِ ۳۰۰۴) اشاراتی از این دست، مؤیِّد این نکته‌اند که مرگِ پیش از مرگ که صوفیان می‌گفتند به معنی حذفِ هویّت شخصی و محوِ در خداوند به گونه‌ای که آگاهی فردیِ سالک از میان برخیزد نیست. اگر چنین وحدتِ فردیّت‌سوزی درکار بود تمنّای مرگ جسمانی چه معنا داشت؟ عاشق، حتی آنجا که که خویش را انکار می‌کند و می‌گوید: «همه تو»، هنوز یک «منِ» گوینده و آگاه دارد که از این یگانگی و وحدت محظوظ است و آن را به زبان می‌آورد. حتی آنجا که می‌گوید: «گوینده من نی‌ام»، بر این ماجرا آگاه است. وحدت و اتحاد عرفانی، از سویِ فردیّتِ آگاه عارف، تجربه و چشیده می‌شود و به زبان می‌آید. «من»، همیشه هست. در استقبالی که عارفان از مرگِ صورت می‌کردند نشانه‌هایی است: ازین مرگِ صورت نگر تا نترسی از این زندگی ترس کاکنون در آنی! که از مرگِ صورت همه رَسته گردد اسیر از عَوان و امیر از عَوانی به درگاه مرگ آی ازین عمر، زیرا که آنجا اَمان است و اینجا اَمانیّ بِدان عالَمِ پاک مرگت رسانَد که مرگ است دروازهٔ آن‌جهانی وزین کلبهٔ جیفه مرگت رهانَد که مرگ است سرمایهٔ زندگانی کند عقل را فارغ از «لا اُبالی» کند روح را ایمن از «لَن ترانی» همه ناتوانی است اینجا، چو رفتی بدانجای، چندان که خواهی، توانی بجز مرگ، در گوشِ جانت که خواند که «تو میزبان نیستی میهمانی!» (سنایی، قصاید) @sedigh_63
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств