چرا ای مهربان؛ نامهربانی!؟
✍شعر:دکترمحسن صادقی*
"ز اشتر کوهِ ما جز مهربانی
ندیده کس به ظاهر یا نهانی"
که ملک بختیاران است اینجا
همان مهمان نوازان جهانی
نگین اشترانکوه است ازنا
دره تختی گهربار است اینحا
گهر ، گوهر ، فراوان دارد ازنا
تونل برفی، کمندان دارد اینجا
زلال آبی و چاه طیانش
گهرهای زنخدان دارد اینجا
دورود و بیشه و سیلاخورش را
کجا برگو جهان دارد چو اینجا؟
الیگودرز ما یکتا نگینی
که مانندش به هندوچین نبینی
سه گل بر سینه دارد اشترانکوه
هزاران غصه دارد اشترانکوه
شتر کوه! از چه غمگینت بدیدم؟
خبرهای بدی اکنون شنیدم!
شنیدم میهمانانت بخفتند!
ز بخت بد ؛ که یاریگر نجستند!
کجا بودند لرهای دلاور ؟
که بربندند ره بر بهمن و بر؟
چو دامانت ندارد "جان پناهی"؛
چنین سوز دلت بردارد آهی!؟
نوای قهرمانان پر زشور است
ز مشهد تا به ازنا ، گرچه دور است
روان هستند یاران سوی خوانت
بسوی قله های مهربانت
ز گیلان و ز تهران و ز کرمان
زتبریز و زخوزستان و زنجان
ز ایران جمله مهمان آیدت بر
زکشورهای دیگر هم سراسر
چه کس کرد این جفا با میهمانت؟
که زد تیر جفا بر جان جانت؟
که خواهد که نباشد از تو نامی؟
چه کس گوید زتو با بد زبانی؟
مگر جرمت چه باشد ای شترکوه؟
بجز مهر و محبت ای شترکوه؟
کسی از غربت و مظلومی تو
کند آیا سخن اکنون درین شو؟
شترکوه ای شترکوه ای شترکوه
روان اشک زلالت ای شترکوه
عزاداری نما سی شهرِ مشهد
چو بد دیدند آنان، بدتر از بد
به آن مهمان نوازان ؛ جور کردند؟
همانها که تو را این طور کردی!
که دامانت ندارد "جان پناهی"؛
چنین سوز دلت بردارد آهی!
دورود ازنا الیگودرز اکنون
همه غرقند در ماتم چو مجنون
لرستان جمله شد در ماتم انگار
کنون درماندهایم از شرم بسیار
بنالم من زسوز دل چو اکنون
چه مادرها در این ماتم پریشون
تو را گویند جمله "آلپ ایران"
چرا بی سرپناهی چون یتیمان!؟
تو خود هستی پناه جمله شیران
پلنگان آهوان آهوپناهان
چرا زین ثروت بی حد نصیبی
نداری اندکی ؟ بی حد غریبی!؟
کسی از تو نگردیده دل آزار!
همه دانند درد تو چه بسیار!
شود سیراب خشکیده بیابان
ز آب جود تو ای جان جانان
کویر قم شود سیراب از تو
نگیرد یک سراغی هرگز از تو!
کجا گویم غمت را ای لرستان؟
چو افتاده است آتش در نیستان
رود سوی کویر آبی گوارا
دریغ از بردن نام لرستان
برد آب تو را اما دهد "تز"
تو را نامد یکی سرشاخه ی "دز"!
چرا نام بلند آوازه ات را
کند مخفی!؟ که گیرد ناله ات را
جوان های غیور بختیاری
همان هائی که از درد نداری
روانه سوی تهرانند هر روز
شو تار است آنها را ؛ همه روز
نگیرد کس سراغی از دلشان
پر رنج است و درد است این دلشان
نه کاری و نه باری و نه آهی
ندارد کس در این سامان گناهی
بغلتیدند در خون در تصادف
به نامردان بد پیمان بگو اف
به هر دولت که آید از پس و پیش
فقط سهم لران بوده است یک نیش
غیورید و سلحشورید چون زال
همه سال و همه حال و همه فال
ولی از سفره ی نفت و تنعم
نباشد بهره ای جزخوان هفتم!
بگفتم من به انگشت اشارت
ندارد این سخن هرگز بشارت
باباطاهر تو ای شاعر تو ای لر
زبان حال لر گفتی چنان پر
"اگر دردم یکی بودی چه بودی
وگر غم اندکی بودی چه بودی؟
به بالینم طبیبی یا حبیبی
ازین هر دو یکی بودی چه بودی؟"
سروده محسن صادق درین غم
غم مظلومی لرها دمادم
کنم با جمله غمداران دلادل
دلا برگو غم دل را تو از دل
که شاید بشنود گوشی در این دم
غم ناگفته ی لر ، آه سردم
که آیا کس کند یاری به لرها
کسی گیرد سراغ درد لرها
چرا بیکاری و غم دارد اینجا؟
مگر از اصفهان کم دارد اینحا؟
بهر سوئی روانه جوان بیکار
مگر فرصت خودش کم دارد اینجا؟
جواب این معما را که داند؟
که می داند که چه کم دارد اینجا؟
چرا سرمایه ها جذبش نمیشه؟
رهی پر پیچ و پر خم دارد اینحا؟
فراری می دهد سرمایه داران
همان دستی که بر کم دارد اینجا
عرض تسلیت و همدردی ؛
با خانوادههای
داغدار
#کوهنوردان عزیز مشهدی
و جامعه عزادار ورزش کشور"
*مدرس دانشگاه،وکیل دادگستری.
۹۶/۹/۱۸
@sedayeaznaWww.sedayeazn.ir