یک غزل زیبا
به خواب مي روم اما چه خواب دشواري
بخواب خواب قشنگم ، هنوز بيداري ؟
هنوز شعله وري ؟ : آه راحتم بگذار
صداي خواب در آمد : بخواب تب داري
من از تب تو به هذيان رسيده ام تو ولي
نخواستي كه خودت را به خواب بسپاري !
فقط خيال تو آمد ولي نه ، بختك بود !
كجاست عينك خوابم عجب شب تاري
به روي سينه ي خوابم نشست بختك وگفت :
به چنگ عكس پلنگ پتو گرفتاري !
شبيه اينكه شبح باشي ونباشي باز
بجز تويي كه نبودي ، نبود غمخواري
چه خنده دار؛ براي تو گريه مي كردم
چه استغاثه ي خيسي چه شوق ديداري
گذشته ي تب و آه و ... گذشته هاي تباه
و روز وشب دو سفيد وسياه تكراري
خلاصه قصه ي خواب از سرم پريد وكلاغ
به خانه اش نرسيد و ... بخواب تب داري !
زنده نام بکتاش آبتین
@sbiabanaki
اینجا کامنت بذارید:
@sbyabanaky