☑️
.
☑️ «خدا مرده است» تاکنون یکی از مشهورترین نقلقولهای #فردریش_نیچه، فیلسوف آلمانی، باقی مانده است.
نیچه به این اشاره میکرد که چگونه جنبش روشنگری به محو شدن باورهای مذهبی کمک کرد، باورهایی که مدتی طولانی مبنای نظام باور بخش عمده جهان بود.
☑️ #نیچه با گفتن «خدا مرده است» چه مقصودی داشت؟
بیش از ۱۳۰ سال از زمانی که نیچه اعلام کرد «
#خدا مرده است» (یا به زبان آلمانی، Gott ist tot) میگذرد. جملهای که از سده نوزدهم تا امروز موجب سردردِ جمعی دانشجویان فلسفه شده است. این عبارت شاید یکی از بهترین عبارتهای کل کتاب فلسفهای باشد که حتی کسانی که هرگز نسخهای از منبع آن، یعنی حکمت شادان را به دست نگرفتهاند، آن را بشناسند. اما آیا ما دقیقاً میدانیم که مقصود نیچه چه بود – یا، شاید مهمتر، چه معنایی برای ما دارد؟
نیچه در دوران بلوغش خداناباور بود، بنابر این مقصودش این نبود که خدایی وجود دارد که اکنون واقعاً مرده است، بلکه ایده و انگاره ما از
خدا مرده است. پس از عصر روشنگری، ایده جهانی که تحت کنترل قوانین فیزیکی بود، نه مشیت الهی، به اندیشه مسلط تبدیل شد. فلسفه نشان داده بود که حکومتها برای کسب مشروعیت دیگر نیازی ندارند گرد اندیشه حق الهی سازمان پیدا کنند، بلکه با توافق یا خرد مردم تحت حکومت – اینکه نظریات کلان و منسجم اخلاقی میتوانستند بدون ارجاع به
خدا وجود داشته باشند. این رویداد عظیم بود. اروپا دیگر برای منشاء تمام اخلاقیات، ارزش، یا نظم کیهانی به
خدا نیازی نداشت؛ فلسفه و علم میتوانستند آن کار را برای ما انجام دهند. این فرایند سکولار شدن اندیشه در غرب نیچه را به این درک رساند که نه تنها
خدا مرده است بلکه انسانها او را با انقلاب علمیشان و با میل به فهم بهتر جهان کشتهاند.
مرگ
خدا از نظر نیچه چیز کاملاً خوبی نبود. بدون
خدا، اساس نظام ایمانی اروپای غربی به خطر میافتاد، به بیان نیچه در کتاب غروب بتان: «هنگامی که شخصی ایمان مسیحی را رها میکند، حق اخلاق مسیحی را از زیر پای خودش میکشد. این اخلاقیات به هیچ وجه خود-واضح نیست… مسیحیت نوعی نظام است، چشماندازی کامل از چیزهایی که کنار هم اندیشیده شدهاند. شخص با شکستن یک مفهوم اساسی آن، ایمان به
خدا، کل آن را میشکند».
نیچه گمان میکرد که این میتواند چیز خوبی برای بعضی از افراد باشد، به گفته او: «… با شنیدن این خبر که «خدای پیر مرده است»، ما فلاسفه و «وجدانهای آزاد» با سپیدهدم تازه احساس روشنی میکنیم.» صبح روشنی فرا رسید. اما با خطراتی همراه شد – خطراتی که میتوانست بدترین چیزها را در طبع بشر محقق کند. نیچه معتقد بود که حذف این سیستم اغلب مردم را در معرض خطر ناامیدی یا بیمعنایی قرار داده است. معنای زندگی بدون
خدا چه میتوانست باشد؟
حتی اگر خدایی وجود داشت، جهان غرب اکنون دانسته بود که او ما را مرکز جهان قرار نداده، و میآموخت که انسان از چه جایگاه پستی تکامل یافته است. ما سرانجام جهان واقعی را مشاهده کردیم. جهان دیگر به تنهایی برای وجود انسان خلق نشده بود. نیچه میترسید که این فهم از جهان به بدبینی منتهی خواهد شد – «ارادهای به هیچی» که پادنهاد فلسفه تصدیق زندگی مورد حمایت نیچه بود.
ترس او از نهیلیسم و واکنش ما به آن در اراده به قدرت نشان داده شده است، او مینویسد: «آنچه شرح میدهم تاریخ دو سده آینده است. من چیزی را توصیف میکنم که خواهد آمد، و جز آن نخواهد شد: ظهور نهیلیسم… اکنون مدت زمانی است که کل فرهنگ اروپاییمان سمت چنین فاجعهای در حال حرکت است.»
نیچه با رویدادهایی که اروپا را در سده بیستم بلاگیر کرد، شگفتزده نمیشد. کمونیسم، نازیسم، ملیگرایی و دیگر ایدئولوژیهایی که با ظهور جنگ جهانی اول در سراسر قاره گسترش پیدا کردند و میخواستند برای انسان، در مقام کارگر و آریایی، معنا، ارزش یا چیزهای بزرگتر دیگری فراهم کنند؛ به شیوهای مشابه با مسیحیت که از انسان در مقام فرزند
خدا و نسبت او با بهشت، به ترتیب معنا و ارزش زندگی روی زمین را میبخشید. اگرچه او شاید چنین ایدئولوژیهایی را نفی میکرد، اما بدون تردید نیاز به معنایی را که آنها فراهم میکردند، تصدیق میکرد.
🔗 ادامه مقاله
✌️ ژِن ژیان ئازادی #زن_زندگی_آزادی
#اعتراضات_سراسری #اعتصابات_سراسری
🕯 برای #روشنگری به #سرزمین_جاوید بپیوندید:
🔗 اینستاگرام | یوتیوب | آپارات | یوتیوب | گروه تلگرام | کانال تلگرام
🌏 T.me/sarzaminjavid2 ™️