خیشخیش میخزید
کم موندهبود لهتان کنم!
این وقت شب کسی شما را نمیبیند. پایش را رویتان میگذارد و «خیش» له میشوید و محتویاتتان با زمین یکی میشود.
از کِی تا حالا حلزونها هم مثل جغدها شب زندهدار شدند؟
نکند آمدهاید هوا خوری؟
آره خب هوا هم بدجوری ملس و خوشمزه است. آسمان از صبح میبارد و حالا انگار زمین نفس میکشد. خاک هم باز همان عطر معروفش را زده.
دلم نمیخواهد سریع به خانه برسم. قدمهایم را آرام و شمرده شمرده برمیدارم. مثل اینکه از ترس بیدار کردن طبیعت پاورچین پاورچین از کنارش رد شوم.
دقیقهای، هرچه صدا در این ذهن شلوغ دارم را خاموش میکنم.
صدای قدمهایم را میشنوم، روی این سنگفرش. روی این سنگفرشِ پر درز و دوز. پر از درز و دوز زندگی. زندگیِ خزهها و گیاهکهای تازه سرزده که حلزونها با وقار رویشان میخزند.
من هم.
من هم مثل این حلزونها میخزم و کف کفشهای گِلیام را روی سنگفرش میخراشم.
خیییش خیییش
مثل اینکه حلزونی را آرام و جانفرسا له کنم.
خیییش
اما نه، همه باهم میخرامیم و میخزیم.
و میشکانیم سکوت نیمهشب را
با صدای خزشِ
خیییش خیییش.
✍ساحل خسروی
➡️@sshelshkh
#یادداشت_های_من