Смотреть в Telegram
بریزانش صبح بود. سرمیز، من بودم و ارده‌شیره. چندان دلخواهم نبود اما می‌خوردمش. با قاشق کمی از آن را برداشتم تا روی نان بمالم. از زیرش قطره قطره شروع به ریختن کرد، روی بشقاب. او سریع گفت: اِاِ داره می‌ریزه! داره می‌ریزه! گفتم: خب بریزه. ... یک لحظه نگاهش به چشمانم خشک شد. بعد اولین واکنشش را به تغییر نشان داد؛ خشم. برگشت. زیرلب خشمش را بروز می‌داد. _می‌گه خب بریزه... خب بریزه؟ خب بریزه... من نمی‌فهمم این چه طرزِ... نمی‌فهمم. به بالکن رفت تا سیگاری آتش کند. دود غلیظ و گمراهی را از ذهنش بیرون داد. به دود‌ها خیره شد که آرام دم گوشش آمدند و زمزمه کردند: خب بریزه. بگذار ترس‌هایت بریزه. از اشتباه کردن. بگذار بریزانی. بشکنی. آن بت‌های اشتباه ناپذیری که از خود ساختی. عیبی ندارد. بگذار آرام بریزه. به داخل آمد و دیگر بی‌آنکه به بشقابِ پر از قطره‌های ارده‌شیره نگاهی کند، از آنجا سریع رفت. ساحل خسروی ➡️@sahelshkh #یادداشت_های_من
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств