Смотреть в Telegram
دیگر برقِ غروی نیست امروز دوباره دیدمت. در همان کوچه. نمی‌دانم خانه‌ات را در کدام کنج این کوچه بنا کردی. البته اگر خانه‌ای داشته باشی. مثل بعضی هم‌نوعانت که کنار مارکت‌ها می‌روند و انقدر میو میو می‌کنند تا هم غدا و هم جای خواب گیرشان می‌آید. اما تو، تو گربه‌ی مغرور من، این چنین نمی‌کنی و تنها خانه‌ات همین کوچه‌است. بغل آن دیوار سرد و خاکستری، بغل مهدکودکِ «دانه‌ برف» یا روی کاپوت‌های ماشین. اما امروز با همه‌ی روز‌ها فرق می‌کردی. سلامی دادم. سلامی دادی. لبخندی زدم. بلند شدی. یک قدم جلو آمدی. اما من ناامیدت کردم. برای شکم گرسنه‌ی تو هیچ چیز در این کیف به‌ دردنخورم نداشتم. مگر اینکه شکمت گرسنه باشد تا به ما محلی بگذاری. یادت است آن روز کنار مارکت هرچه صدایت کردم حتی نگاهم هم نکردی؟ ابدا تلافی آن روز را نمی‌خواهم بکنم. مطمئن باش اگر خوردنی‌ای برایت داشتم دریغ نمی‌کردم حتی به فکرم افتاد از مارکت برایت چیزی بخرم اما دیرم شده‌بود و باید می‌رفتم. وقتی برگشتم هم تو نبودی. یا شاید هم بودی اما من دیگر چشمم آن گربه‌ی گرسنه را نمی‌دید. چشم من به دیدن آن گربه‌ی مغرور که ریز نگاهی هم به من نمی‌انداخت، عادت کرده‌بود. شاید اصلا او را دوست داشت. شاید چیزی که تو را برای من خاص کرده‌بود، فقط غرورت بود. افسوس که گرسنگی و نیاز‌های لعنتی‌مان برای بقا ما را خوار و خفیف می‌کنند. مگر نه؟ هر چقدر هم آن بالا‌ها بروی، اما برای نفس کشیدن به هوای این پایین نیازمندی. اگرنه، من و تو و خیلی از این موجودات آن بالا‌ها سیر می‌کردیم و چشم‌مان جز نوک بینی خویش، کسی را نمی‌دید. اما حیف که اکنون روی زمینیم. اینجا. در همین کوچه. بر همین آسفالت. و دیگر هیچ چیز برق نمی‌زند. ساحل خسروی ➡️@sahelshkh #یادداشت_های_من
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств