چرکنویسی مثل دیوانهها
مینویسم. خط میزنم. دوباره مینویسم. دوباره خط میزنم.
«نه افتضاحه. همهشون افتضاحه. گند خالص.»
کاغذ را مچاله میکنم. صفحهی سفید. شروعی نو. خب تمرکز میکنم. این آخرین جملهاست. باید خوب شود. حداقل بد نباشد. نباید بد باشد.
«از همان موضوع قبلی بنویسم؟
نه عوض کن. از اول همه چیز.»
مینویسم. تند تند. مکث میکنم. مینویسم. امیدوار میشوم. از دور یک نگاهش میکنم. باید چند تا کلمه را جابهجا کنم و یک خلاقیت کوچولو میخواهد.
به واژهدان میروم. مترادفها را میجویم. «نه اینها نمیشه. نمیخونه توی جمله. اصلا نمیشینه.»
دوباره با جمله چشم تو چشم میشوم.
« نه. نه. خوب نیست. این هم خوب نیست. خیلی بدیهیِ. خر هم اینو میدونه.»
خط میزنم. صفحهی جدید. ذهن من هم مثل این کاغذ شده. خالیه خالی.
«آنطور نگاهم نکن. دیگر چیزی ندارم. همه چیزم رو هم که برات تعریف کردم چیزی ازش درنیومد. چی کار کنم دیگه؟!»
نفسی عمیق میکشم. چشمانم را میبندم و سرم را در دستانم میگیرم.
بعد مثل دیوانهها با خودم میگویم:
حتما فردا به استاد میگم این چالش را دوباره برامون بزاره. خیلی حال میده. خیلی!
✍ساحل خسروی
➡️@sahelshkh
#یادداشت_های_من