گریه بیگریه
_گریه نکن.
امر کرد.
_گریه کردن مال بچههاست. مگه بچهای؟
بچه بود.
_آدمهای عاقل گریه نمیکنند. حرف میزنند.
یاد داد.
_من را ببین تا به حال دیدی گریه کنم؟
مثال زد.
_ نبینم دیگه الکی گریه کنی. وگرنه...
اتمام حجتی تهدید آمیز کرد.
اما دخترک فقط نگاه کرد. به اتاقش دوید. بغضش را قورت داد. اشکهایش را حبس کرد. چشمهایش را تنبیه کرد و گلویش را خانهی غمهایش.
سالها گذشت. اما دیوارهای ناظر هنوز نفهمیدند چرا دخترک نباید گریه میکرد و هنوز صدایی بغضآلود در گوششان میپیچید که میگفت:
من فقط گریه کردم.
✍ساحل خسروی
➡️@sahelshkh
#یادداشت_های_تلخ