جملهی هم
نشین
به اتفاقات دیروز فکر میکنم. دو خبر. هر دو ناخوشایند. هر دو تکاندهنده. از آدمهایی که روزی نقش پررنگی در زندگیام داشتند. آدمهایی که حالا فرسنگها از نگاه همدیگر پنهانیم. اما خبرها میرسند. سرعت انتقال و گستردگی اخبار حتا در جهان روابط از دست رفته نیز حتمی و اجتنابناپذیر است. لحظهیی روی کار متمرکزم و لحظهیی در عالمی دیگر دستهدسته فکر پهلوی هم ردیف میشوند و حسها جان میگیرند. این حجم از افکار برای سلامت مغز ما تا چه اندازه میتواند آسیبزا باشد؟ احتمالن خیلی.
سراغ کتاب «این است بازاریابی!» از ست گادین میروم. یک فصل از کتاب را یک نفس میخوانم. در مواقع اضطراب همین اندازه بیربط با محیط اطرافم ارتباط برقرار میکنم.
به این جمله از کتاب میچسبم:
«زمانی که ایدههای خود را منتشر مینماییم، در واقع فرهنگ را تغییر میدهیم.»
یک بار، دو بار، سه بار، پنج بار از روی آن میخوانم و مینویسم. این جمله دیگر در نظرم عمق دیگری دارد.
گاهی برای رهایی از افکار جملهیی را برداریم و به آن بچسبیم. آن جمله شاید بیربطترین باشد. خوب باشد، ایرادش کجاست؟ مهم مراقبت از افکار و ذهنمان است هر چند بیتناسب با موضوع و دغدغهی حال حاضرمان.
سحر محمدقاسمی
#یادداشت
@sahar_mghasemi