Смотреть в Telegram
... آغاز سال تحصیلی بود و سهند می‌رفت کلاس اول. وقتی بردمش مدرسه و برگشتم، هنوز در را پشت سرم نبسته بودم که بغضم ترکید. این غزل حاصل همان لحظه‌هاست: قلم به دست گرفتی که آ و با بنویسی خیال داری عزیزم که را؟ که را بنویسی؟ خیال داری از این پس به فارسی چه بگویی؟ چه روی صفحهٔ این لوحهٔ طلا بنویسی؟ کدام میوهٔ ممنوعه را بچینی و اسمِ کدام لیلا را در کتابها بنویسی؟ چقدر بوسهٔ خنجر به گرده‌ات بنشیند! چقدر پر شوی از زخم تازه تا بنویسی! چقدر بغض کنی و لب از گلایه ببندی! چقدر گریهٔ بی‌اشک و بی‌صدا بنویسی! چقدر برف بر این موی قهوه‌ای بنشیند ولی تو باغچه‌ها را، بهار را بنویسی! سؤال میکنی و پاسخم هنوز سکوت است: (چرا بخوانی و -این روزها- چرا بنویسی؟!) ... امیدوارم اگر مینویسی، از غم "این" خاک از "این" ولایت از "این" آب و "این" هوا بنویسی! مرا که عشق زبان دری رسانده به چل سال تو قصد داری از این عشق تا کجا بنویسی؟ ... ... کانال شعرهای پانته‌آ صفائی @safaeip ...
Telegram Center
Telegram Center
Канал