☘☘☘
...
آغاز سال تحصیلی بود و سهند میرفت کلاس اول. وقتی بردمش مدرسه و برگشتم، هنوز در را پشت سرم نبسته بودم که بغضم ترکید. این غزل حاصل همان لحظههاست:
قلم به دست گرفتی که آ و با بنویسی
خیال داری عزیزم که را؟ که را بنویسی؟
خیال داری از این پس به فارسی چه بگویی؟
چه روی صفحهٔ این لوحهٔ طلا بنویسی؟
کدام میوهٔ ممنوعه را بچینی و اسمِ
کدام لیلا را در کتابها بنویسی؟
چقدر بوسهٔ خنجر به گردهات بنشیند!
چقدر پر شوی از زخم تازه تا بنویسی!
چقدر بغض کنی و لب از گلایه ببندی!
چقدر گریهٔ بیاشک و بیصدا بنویسی!
چقدر برف بر این موی قهوهای بنشیند
ولی تو باغچهها را، بهار را بنویسی!
سؤال میکنی و پاسخم هنوز سکوت است:
(چرا بخوانی و -این روزها- چرا بنویسی؟!)
...
امیدوارم اگر مینویسی، از غم "این" خاک
از "این" ولایت از "این" آب و "این" هوا بنویسی!
مرا که عشق زبان دری رسانده به چل سال
تو قصد داری از این عشق تا کجا بنویسی؟
☘☘☘☘☘☘☘☘
...
...
کانال شعرهای پانتهآ صفائی
@safaeip
...