Смотреть в Telegram
... پاييزها به ياد تو می‌افتم؛ آن چشمهای قهوه‌ای روشن حالا كجای شهر سرت گرم است؟ حالا كجا دوباره تو را يک زن؟... در كافه‌های "نقش‌جهان" با كی مشغول چای و فال ورق هستی؟ آيا هنوز شاد و دل‌انگيز است "بازار قيصريه" بدون من؟ پائيزها به ياد تو می‌افتم وقتی كه بی‌مقدمه در بازار می‌ايستم مقابل يك بوتيک، زل می‌زنم به صورت يك مانكن وقتی كه پشت گاز تمام روز يا سوخته برنج و خورشتم، يا- سر رفته شير و خشك شده كتری، يا گير كرده دكمۀ اين همزن تو صبح با پيامک كی از خواب بيدار مي‌شوی و در اين شب‌ها وقتی چراغ‌ها همه خاموشند با "شب بخير" كيست دلت روشن؟ من وقت خواب ياد تو می‌افتم: يك جنگل سياه كه در قلبش آهوی كوچكی است كه بيدار است با چشم‌‌های قهوه‌ای يک زن و فكر می‌كنم كه در اين جنگل وقتی كه برگ‌ها همه می‌ريزند آن چشم‌های قهوه‌ای روشن، آيا هنوز عاشق پائيزند؟! آن چشم‌های قهوه‌ای روشن، آيا هنوز عاشق پائيزند؟!... آويشن و اندوه ... ... کانال شعرهای پانته‌آ صفائی @safaeip ...
Telegram Center
Telegram Center
Канал