#هو_الشهید از زبان بانو
#زینب_سلیمانی #فرزند_شهید #قاسم_سلیمانی با صاعقههای هولناک افتاده
داغش همه جا به اشتراک افتاده
جا دارد اگر که عرش، خون گریه کند
از ماتم دستی که به خاک افتاده
رفتی! برو و داغ به جانم بگذار
یک حسرت تازه در جهانم بگذار
ای رودِ رمیده سوی دریای جنون
از حال خودت در جریانم بگذار
یک پلکِ ترَکخوردۀ بیمار شدم
یک چشم «شبانهروز بیدار» شدم
ای صبح سپید من! پس از آن شبِ تار
از گفتن «شب بخیر» بیزار شدم
یکسال گذشت! قامتم گر چه خمید
گوش من اگرچه تهمت و طعنه شنید
از پیش، عزیزتر شدم پیش خودم!
بر چادر من نوشته فرزند شهید
او خواست که از شعله لبالب باشم
بر ظلمت این زمانه کوکب باشم
با رفتن خود خواست مقامم بدهد
مانند حسین(ع) شد که زینب باشم
خطّش، قلمش، دفترش از دستم رفت
گیرائی چشم ترش از دستم رفت
حالا به سرم چگونه حالی بکنم
دستان نوازشگرش از دستم رفت
خورشید مرا شبانه برگردانید
گیسوی مرا به شانه برگردانید
ای عرشنشینان! شده حتّی در خواب
بابای مرا به خانه برگردانید
#سجاد_شاکری #قاسم_بن_الحسن ...
@Sadjadshakeri