در ثواب نشر سهیم باشید🍃
چند سالی هست، کمد لباسهایت، زیارتگاه من است. باگشودن درِ کمدت و بوییدن عطر تنت، زیارت من آغاز میشود: محمدم سلام بر تو سلام برلباس پاسداریت سلام بر چفیهات سلام بر کفشهایت که روزگاری در ارتفاعات سردشت، راه آسمان را با آنها پیمودی.
پی در پی بوسه بر لباسهایت مینشانم . نگاهم همچنان به عکسهایت است
و خدا خدا میکنم دعای مستجاب این زیارت روحانی، تعجیل در فرج مولایم باشد.
تو را اینگونه میبینم تو را اینگونه مییابم تو را هر لحظه و هرجا برادر گونه مییابم...
برادر شهیدم... من زندگی گوهربارت را، حرف هایت و چشمهایت که خود پر از گفتنی هاست... همه را در قلب و ذهنم حک کردم! گویی که قلبِ تو در قلبِ من تپش دارد... چه زمانها که با حس بودنت، از مرز گناه برگشتم! چه وقت ها که با لمس حمایتت، امید گرفتم برای ادامهی راه... و چه روزها که با تمام نشانه هایت،بیشتر و بیشتر عاشق خدایم شدم! آری!... تو چراغ راهِ من شدی... و من پس از روشنایی وجودت تاریکی وجودم را کنار میزنم!