دم عید و بساط دست فروش ها..
ماهی گلی و انواع سبزه ها
محمد و یک دنیا بچگی!
.
.
.
اگه
بهش اجازه میدادی
دو زانو، دست زیرچانه
ساعت ها به ماهی ها خیره می ماند
🤗.
.
بهش می گفتمــــ
مامان جان! بریم خونه؟
هفته دیگه "بابا حسین" از ماموریت میاد
باهاش میایم واسه گل پسرم لباس می خریمـــ
ماهی سفره و سبزه هم باشه با بابا می گیریمــ
.
.
قانع شد و تو مسیر پرسید
.
_مامان؟
+جانـــــــ دلمــــ
😊ـــــ
_ماهی ها همیشه تو آب هستن؟
+آره محمدمـــــ ! با وجود آب زنده ان
_مامان! وقتی ماهی دهنشو باز می کنه
آب تو دهنش نمیره خفه شه؟
+نه قربونت برم! نفس می گیره!
شما مگه نفس میکشی، خفه میشی؟
_نه (میخندد از ته دلش)
🐣_مامانی؟
+مامانی فدات، جانمـــــــ؟
_بابایی کی میاد از این ماهی ها بخریم؟
+اگه شما دعا کنی خدا دشمنا رو نابود کنه
بابایی هم قول میده زود بیاد و پسرمو ببره خرید عید
😊.
.
.
تا اومدن باباش لحظه شماری می کرد
♥️محــــــ
#عشق_مادر ـــــــــــمد!
♥️واسه اومدن "باباحسینش" همیشه دعا می کرد
.
.
#هفته_بعدسرگرم بازی با تیر و تفنگ!
.
.
زنگ در خونه
یک نگاه به من و
گفتن: مامانی! بابا اومد
😍🙃.
.
دوان دوان
سر پنجه هاش ایستاد و
به سختی درب رو باز کرد
🙃.
.
از پنجره اتاق
به یک باره نبض شدمـ
از تلاقی دو دریای عشق
💞سراسر ضربان شدم با لبخند حاجی
.
.
.
قهقهه های محمد
☺️قربون صدقه های "باباحسین"
😌کشتی پدر پسری که تنها یک هوادار داشت
هواداری از جنس بانوخانه به لطافت مهر مادری!
👌.
.
گزارش میداد
☝️از روز اول آمار همه رو میداد:
"ماهی گلی دیدیم اما نخریدم تا شما بیای"
نمک می ریخت و من و حاجی ذوب می شدیمـــ
😌ـــ
"بابا حسین! مامان میگه ماهی ها تو آب خفه نمیشن!
تازه آبم تو دهنشون نمیره"
.
.
با ی گاز از لپ محمـــ
😘ـــد!
تمام خستگی ماموریت از تنش درمیومد!
بدو وروجک خودم! حاضر شو بریم خرید عید
😉.
.
.
واسه انتخاب ماهی گلی!
قد ی عروس انتخابش طول کشید
بعد کلی خرید؛ با ذوق فراوون اومد خونه
🙃.
.
فاطمه جان!
دیگه چیزی نیاز نداری؟
من باید برم، نمیشه منطقه رو خالی گذاشت
خانم جان! تلاش می کنم لحظات آغازین سال پیشتون باشم اما اگه نبودم، سال تحویل؛ دعا واسه آقایی یادت نره. محمدم رو به شما و دوتاتون رو به خدا سپردم
.
.
محمدبابایی!
مرد خونه ی من!
مراقب مامانی باش؛ خداحافظ
✋😘.
.
گلـ پسرمـــ
🌹ـــ !
ساعت ها با ماهی صحبت می کرد
+بابات کجاست ماهی کوچولو؟
+بابای من رفته ماموریت
.
.
#روز_بعد:
+ماهی کوچولو! دلم برای بابام تنگ شده
.
.
#سال_تحویل:
+ماهی کوچولو!
+من دعا میکنم تو آمین بگو
+خدایا! بابا حسینمـــ همین الان بیاد خونه
.
.
زنگ در
بابا حسین و
یک کوله و یک چفیه و
یک پسر که در آغوش پدر به آرزویش رسید
.
.
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
🌎آغاز سال یک هزار و سیصد و شصت و هفت
🌎.
.
و اما
#سی_سال_بعد←همان سفره، همان پدر، همان مادر→
همان آرزو این بار از زبان باباحسینـــــــ
خدایا! محمدمــــ
💔ـــــ همین الان بیاد خونه
.
.
←{بخاطر امنیت من و تو}→
.
.
هفت سال است دعای پدر مستجاب نشده
و امان از دل بی قرار مادر..
سهمش از این دنیا
تنها انتظار بود و بس!
هشت سال در انتظــــــــار مرد زندگی
هفت سال در انتظــــــــــــــار عصای پیری
.
.
.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃پ.ن:
این روزها
میان دلخوشی های زودگذر روزگار
مامان فاطمه ها و بابا حسین ها را از یاد نبریمـــــــ
🌹🍃🌹🍃🌹 🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃.
.
.
.
#به_مامانشـ_گفته_خواهرشمــــــ😌#شهید_مدافع_وطن_محمــــــدغفاری@saberin_shahid_ghafari