این بار حکایت سرخی خون است و آبی بحر بیکران.
حکایت مردانی که دریا به وسعت سینه هاشان رشک میبرد.
مردانی که از ژرفای آب به بلندای آسمان پرکشیدند.
هفتاد و دو
غواص که بوی نعنا می دهند.
این کتاب ما را از آبی آسمان به آبی دریا میبرد.
🌿🌿🍃🍃🍃کتاب
#غواص_ها_بوی_نعنا_میدهند🍃🍂🍃🍂🌱🌱نوشته
#سردار_حمید_حسامخاطرات شهدای
غواص گردان جعفر طیار لشگر
#انصارالحسین(ع)همدان
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀توی چادر جای سوزن انداختن نبود
شهردار همدان نشسته کنار فرمانده لشگر و داشت از بمباران اخیر همدان میگفت:
دیروز همدان تا عصر هشت بار بمباران شد و حدود چهل نفر شهید شدند و دویست نفر مجروح...
عکس العمل بچه ها شهردار را وامی داشت که با هیجان بیشتری حرف بزند...
همین وقتها بود که
#علی_منطقی آمد، در حالی که سگرمه هاش در هم بود و عصبی راه میرفت ؛ گفت این شهردار که میگن کیه؟
سکوت شد.
علی گفت: بابا این چه وضعش است؟
شهردار همدان مبهوت بلند شد و زل زد تو چشمهای علی منطقی؛آب دهانش را قورت داد و گفت : بنده هستم.امری دارید درخدمتم.
علی گفت: این چه وضع نظافت است،آقا.
ظرف های دیشب که هنوز نشسته است.
پوتین ها هم واکس نخورده.
رسم سقایی هم،قربانش بروم،انگار ورافتاده.
باز صد رحمت به شهردارهای قدیم.
و پشت سر هم ریتمیک خواند:
آخر تا کی کمپوت ها دربسته/پسته ها نشکسته/میوه ها با هسته؟هان؟
شهردار که تازه فهمیده بود چه رودستی خورده ،اول لبخند زد و بعد خندید و کم نیاورد و گفت :
شهردار شما بودن لیاقت میخواهد...
راوی: برادر آزاده حاج محسن جامع بزرگ
🌿🌿🍃🍃🍃🍃🍂🍃🍂🌱🍂🍁🍂🍁🍁🍂🍁🌾🍂🍃🍂🍁@saberin_shahid_ghafari