#روايتي_ديگر#شهوت_شهادت.
.
.
شب
#كربلاي_پنج پلاكش رو كند
و پرت كرد تو كانال پرورش
#ماهي.
گفت :
.
چه كار داري ميكني؟
چرا
#پلاكت رو ميكني؟
الان
#تير ميخوري،
#مفقود ميشي؛
.
گفت :
.
فلاني من هر چي فكر ميكنم
امشب تو
#شلمچه ما تير ميخوريم
با اين
#آتيشي كه از سمت دژ مياد دخل ما اومده
من يه لحظه به ذهنم گذشت اگه من
#شهيد بشم
جنازه ي ما كه بياد
#مثلا جلوي فلان
#دانشگاه عجب تشييعي ميشه!
.
به دلم رجوع كردم ديدم قبل از
#لقاء خدا
و ديدار
#خدا شهوت شهادت دارم
ميخوام با كندن اين پلاكه
با نيامدن جنازه
#يقين كنم كه جنازهاي نمياد
كه
#تشييع بشه كه
جمعيتي بياد و اين
#شهوت رو بخشكونم. تير خورد و مفقود شد
.
.
پ ن :
.
.
مفقود شد؟
اگه مفقود شد چرا خاطرهاش گفته ميشود؟
چي برا خدا بود و تو ابر كامپيوتر خدا گم شد؟
خدا يه زير خاكي هايي داره
نگه داشته روز قيامت رو كنه
خدا بگه ديديد ملائك خدا؟
ببينيد اين هم جوون بوده
.
#اون_جا_فتبارك_الله_أحسن_الخالقين_رو_ثابت_ميكنه
.
.
#روايتگر#حاج_حسين_يکتا
@saberin_shahid_ghafari