کودک دست مادر را می کشید و به تنگ ماهی کنار خیابان نگاهی می انداخت؛ یکباره یادت در دلم همچو ماهی در تنگ، بالا و پایین پرید و لبم به ناگاه خواند.. آه ...! محمدجان، پسرکم...
یاد می آورم روزهایی را
که پدر در خط مقدم جبهه سینه سپر و
من و تو تنها در خانه، مونس یکدیگر بودیم
اسفندماه که میشد، بهانه ات برای پدر
بیشتر از هر لحظه ای،
به جانم می افتاد
بوی اسپند و داد مردی خانه به دوش که بر سر کوچه، ماهی گلی و سبزه می فروخت. و تو هر بار که به خانه بر می گشتیم نگاهت به سبزه ها گره و دلتنگی پدر در دلت سبز می گشت و بیچاره من که باز، تو را با خرید ماهی گلی، آرام می کردم
نازنین من!
کمی بزرگ تر شدی
اما همچنان دلبسته پدرت
این روزها باغبان زندگانی ام میشدی
مهیا کاشت سبزه از هر نوع و رنگ اش!
دستانت از کودکی سبز بود عزیزکم
سبزه ها را به نیت سبز بودن
سلامتی و سرزنده بودنِ
پدر، پرورش میدادی
از روز اول تا عید نوروز
لحظه لحظه اش را نظاره گر بودی
و آموختی چگونه در زندگی ات سبز باشی!
از سبزبودنِ سبزه
پیرهن سبز سپاه را تن
از رشدش، قامت راست نمودی
ز مقاومتش، ایستادگی در برابر ظلم را..
ز تلاطم تنگ ماهی
دفاع از آرمان امام ره را متلاطم..
ز سرخی ماهی گلی، خون سرخ ات...،
نقش بر زمین... و آه ز
#ارتفاعات_جاسوسان!
پسرکم برای من همچو آب برای ماهی بود..
محمد، عزیزِ مادر... !
بعد ِرفتنت اسفند یخ ترین ماه سال است
دیگر نوروز با آن بهارش برایم مبارک نیست
در حسرت دیدار تو، بازدمم آه و سال ام نو می شود
و تو ای جانِ دل ِمادر
شبی ز شب های دلتنگی
بیا و نگهی بر دل بی جان من انداز
بگذار بار دیگر در آغوشت، بهاری شود،
روزگارم... "ای بهار زندگی من و باباحسین"
.
.
.
#دلنوشت😭#زبان_حال_مادرشهید🌱#کودکی_شهیدغفاری_وبرادرش#شهیدمحمدغفاری💚╭┈──
🌹🕊』
╰┈➤
@saberin_shahid_ghafari