#شهید_محمد_حسین_میردوستی🕊🌹زندگینامه
🔹بخش دوم
🔹 #برادر:وقتي با هم صحبت ميكرديم انگار خودش ميدانست
#شهيد ميشود، صحبتهايش بوي
#ديدار دوباره نميداد.»
برادر شهيد ميردوستي از ماجراي لباسهاي
#مشكي كه در محل كار براي عزاداري سالار شهيدان به آنها داده بودند، ميگويد: «آن روز به من لباسي با نام ابا
#عبدالله(ع) رسيد و به محمدحسين
#لباسي با نام يا
#اباالفضل(ع)، كه اتفاقاً آن روز در اتوبوس و به هنگام شهادت به
#تن داشت. انگار از همان لحظه خدا محمدحسين را
#انتخاب كرده بودتا روز
#تاسوعا شهيد شود.»
شهداي
#گمنام واسطه ديدار دوبارهمان شدند
«سيد قاسم ميردوستي» از خبر شهيد شدن برادر تا تشييع پيكرش ميگويد: «چند روز طول كشيد تا پيكر برادرم بيايد، با پسر عمهام رفتيم به پایگاه بسيج شهيد محلاتي و
#عكس محمدحسين را چسبانديم در محل شهداي گمنام و دست به دعا بردم آنها را
#واسطه كردم تا پيكر برادرم را به ما
#بازگردانند، فرداي آن روز پيكر را تحويل گرفتيم و با همراهي مردم خوب منطقه و دوستان به خاك سپرديم.»
خاطره دوران كودكي
برادر شهيد خاطرهاي از سالهاي دور ميگويد. از دوران كودكي محمدحسين كه در ايام محرم به دنبال وي به هيئت عزاداري ميآمد: «يك روز خاطرم هست در هيئت محله سابقمان در محله نبرد كه از بچگي پاي ثابت آن بوديم،
#نوحهخواني و مداحي سالار شهيدان انجام ميشد كه قاعدتاً اين روضهخواني از ريتمي خاص پيروي ميكند. محمدحسين در گوشهای داشت خارج از ريتم سينه ميزد. يادم هست با او حتي جر و بحث كردم و اشتباهش را تذكر دادم و گفتم ريتم را رعايت نميكند، اما حالا كه فكر ميكنم ميبينم او كه خارج از ريتم و نظم به
#عشق امام حسين(ع) عزاداري كرد
#حسيني شد و به شهادت رسيد و من ماندم. سيد قاسم ميردوستي سخنش را اينطور به پايان ميرساند كه درست است برادرم رفته و در
#جوار سيدالشهدا(ع) رو سپيد است. اما راهش ادامه دارد.
🌹 @saberin_shahid_ghafari