مثلا تماشاي #باران را دوست داشته باشي، باران ببارد و برادرت بگويد : «كاش اينجا بود! باران را دوست داشت...» مثلا هر روز صبح، براي #همكارانت به رسم دوستي يك استكان چاي سبز بريزي و اين روزها ، هر صبح ، چايِ سبزِ همكارانت، طعمِ خاك نم گرفته بدهد... مثلا قرآنِ سبز رنگي كه هر شب سوره #كهف را مي خواني ، روي طاقچه باشد،پدر آه بكشد و بگويد: كاش همين حالا كنارم بود و يكبار ديگر با صوت دلنشيني كه داشت برايمان مي خواند: *«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ۜ...»* «ستایش و سپاس مخصوص خداست که بر بنده خاص خود (محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این کتاب بزرگ (قرآن) را نازل کرد و در آن هیچ نقص و کژی ننهاد...» مثلا #كراوات و #دستمال_نارنجيِ كت ات روي ميز، جا مانده باشد و #برادرت آرزو كند: «كاش اينجا بود و رو به روي آيينه مي ايستاد و از من مي پرسيد: خوب است ؟ نه؟» مثلا از بين همه ي غذاها #قابلي_ازبكي ، دوست داشته باشي ! #مادر، اين غذا را درست كند و جاي خالي ات ،بيشتر از هميشه كنار سفره، احساس شود... مثلا #مجري_تلويزيون باشي و كلي مخاطب منتظر تماشاي برنامه ات ... و حالا همان مخاطبان، دلتنگ #پخش_زنده ي يك دقيقه اجراي #تو شوند . مثلا... مثلا.... مثلا..... اما #حالا كه #واقعا نيستي؛ عطرِ ياد و خاطراتت در بارش باران، موقع نوشيدن چاي، هنگام تلاوت قرآن، رو به روي آيينه ي قدي اتاق، كنار سفره ي مادر، در قاب تلويزيون و در تمام كوچه و خيابان هاي شهر حس مي شود... #كاش_بودي ... _____ #شهيد_يما_سياوش #گوينده_خبر #مجري_شبكه_تلويزيوني_طلوع #حالا_كه_نيستي #قابِلي #قابلي_ازبكي #آيينه #برادر_بكتاش_سياوش #مادر_پدر #فعل_مضارع_روزگار_ما #فعل_ماضي __ #روحشان_شاد_و_يادشان_گرامي #هفتمين_روز_آسماني_شدن #نوشته_اي_از_سعادت_سادات_جوهري _______ *آيه ي يكِ سوره ي كهف* _______ @saadatsadatjohari