🌸☘🌸☘🌸☘🌸🌸☘☘🆔 @rostaye_noj #مواظب_برفهای_زندگیمان_باشیم ☘این داستان برگرفته از
#خاطرات_روستاست☘شبی زمستانی،
#برف تا صبح شروع به باریدن کرد وصبحش
#همسایه شروع به ریختن برف پشت بامش کرد.
در همین موقع بود که
#پیر_زن همسایه از خانه بیرون آمد و صدای
#پاروی_مشتی را شنید
و دید باز مشتی دارد مثل همیشه برف پشت بامش را به پشت دیوار خانه او می ریزد
پیرزن کم حوصله به زبان خودش شروع کرد به زمین و زمان بد گفتن.....
#سیوتیل_بزء_هرچی آسمون داشته برخته امه سر
زن مشتی بیرون آمد وگفت
#خاله صبح بخیر
#مشتی إنه،همه رو جمع کنه شه خود نارحت نکن
پیرزن توجه ای نکرد با جاروی صحرایی اش مشغول جارو زدن برف حیاطش شد و در همین حال می گفت :
#شه_تیل_بزه_فرف ر امه باری پشت شنن
امه این خراب سره ر خرابتر هاکنن
مشتی پس از پارو کردن برف بام خانه اش،
برف کوچه را در یک جا جمع کرد و پشت دیوار خانه
پیر زن را هم خوب پارو و جارو زد .
اما پیرزن در روزهای آفتابی،برفهای کوپه شده پشت خانه را پهن می کرد که زود آب شود
و هر بار هم به مشتی ناسزا می کرد
روزی مشتی بهش گفت همه،این برفها یک ماه دیگر آب می شود و از این جوی به کوچه پایین می رود به خانه تو کاری ندارد .
من که نمی توانم برف پشت بامم را در حیاط خانه
#کبلایی بریزم.
این داستان ادامه داشت تا در
#اولین_ماه بهار.
پیرزن در خانه مشتی را زد و زنش را صدا کرد
#زن مشتی جواب نداد، اما با اصرار مشتی همسر به حیاط آمد ،جواب داد،پیرزن گفت به مشتی بگو من کسی رو ندارم این دوتا گوسفندانم را بتراشد .
به مشتی بگید میاد زحمتش رو بکشد قبل از جواب
زن مشتی.خود مشتی صدایش را شنید ویک لبخند زد وگفت
#ها_بو_پینماز_سر_گسن_بیمونن_إمه زن مشتی یه تعارف خشک وخالی کرد و به خانه امد.
غروب مشتی گوسفندان پیرزن را تراشید و در آخر با تشکر های فراوان و عذر خواهی پیرزن روبرو شد،اما مشتی فقط یک جمله گفت
دیدی همه برفها آب شدن رفتن و دیگر آنها را نمی بینیم،اما همدیگر را همیشه خواهیم دید
پیر زن تبسمی زد وگفت چکار کنم آدم
#تنها و
پیر خلق و خویش تنگ است مشتی!
🌸🌸☘🌸☘🌸#داستان#نویسنده_ادمین_کانال_من_تو_نج🆔 @rostaye_noj#تنها_کانال_رسمی_مردمی_خبری_اجتماعی_فرهنگی_روستای_نج_من_تو