یادداشت
#ایران #زارع، ۱۳ ساله (
#رستم، بنز، آیفون و
#مسکن_مهر!) بازنشر یادداشتی از سه سال قبل 1-8-93
رستم پس از به پایان رساندن خان ششم، بالاخره به پای سپید کوه رسید می خواست از کوه بالا برود که ناگهان دربان جلوی او را گرفت و گفت «لطفا ماشینتان را مقابل رودخانه پارک نکنید!« باید پیاده برویم!
رستم بنزش را کنار رودخانه پارک کرد و راه افتاد.
بعد از مدتی طولانی به غاری که دیو سپید در آنجا زندگی می کرد رسید . از کنار تخته سنگی دیو را دید که داشت با آیفونش صحبت می کرد. . صبر کرد تا حرفش تمام شود. بعداز گذشت پنج دقیقه که
رستم حرفش تمام شد،
رستم دست به کار شد.
شوکر الکتریکی اش را درآورد و آرام آرام به درون غار رفت. دیو خواب بود. صدای خوروپوفش دل
رستم را می لرزاند.
رستم به دیو نزدیک شده بود که ناگهان دیو برخواست و عصبانی شد .
رستم به دیو شوکی وارد کرد و دیو به زمین افتاد. دیو به سختی نفس می کشید . بعد از چند دقیقه آخرین نفسش را کشید و مرد.
رستم از خوشحالی به هوا پرید و به پدرش زال زنگ زد و زال هم از شنیدن این خبر بسیار شاد شد و این وعده را به
رستم داد که به او یک واحد مسکن مهر می دهد.
رستم از پدرش بسیار تشکر کرد. ولی
رستم خبر نداشت که چه بلایی به سرش خواهد آمد.
رستم بیچاره گول خورده بود. چون پدرش می خواست یک واحد مسکن مهر به او بدهد!!! مسکن مهر نه آب داشت، نه برق داشت، و چیز دیگری …. حتما جان
رستم در این خانه به لب می رسید و او در آینده نمی توانست در آینده به جنگ سهراب و دیگران برود.
.پایان