📬📬📬🍀 چرا بىتفاوت نيستى رفيق؟
«جوانى را سراغ داشتم، دوست داشتنى و مهربان.با هم نزديك بوديم و با هم برخوردها داشتيم. من در او اميدهايى مىديدم.
يك روز به او برخورد كردم. از حالش پرسيدم، خودش را خيلى بىحال و بىتفاوت نشان مىداد و به عمد خودش را بىخيال جا مىزد.
من تعجب كردم.بيشتر ازش جستوجو كردم. مىگفت كه:بىاعتنا و بىتفاوت شدهام و هيچ چيز برايم اهميت ندارد. نه فلان، نه بهمان، نه هم نوع، نه همفكر، نه بالاتر و نه پايينتر...
حس كردم كه دروغ مىگويد. او ريشههايى داشت كه نمىتوانست بىتفاوت بشود، ولى نمىتوانستم همين طور رهايش كنم؛ چون در كنار حادثهها محكمتر از او هم امكان لغزش و سقوطشان بود. شايد راست مىگفت.
مجبور شدم ضربههايى را شروع كنم تا اگر دروغ مىگفت، مچش را باز كنم و اگر راست مىگفت، همراهش بمانم.
او ادامه داده كه ديگر حتى مطالعاتم را ول كردهام و لبهايش را جمع كرد كه اى بابا! اين حرفها با آن حرفها چه فرقى مىكند...؟! و از من به شيطنت پرسيد: مگر فرقى مىكند رفيق؟ گفتم: مگر بايد فرقى بكند؟! جواب داد:براى من نه.براى من همه چيز يك رنگ است. من بىتفاوت هستم. گفتم فكر نمىكنى كه دارى شعر مىخوانى؟ گفت: نه، همه چيز براى من بىمعناست.
گفتم: اگر الان بخواهم اين لباست را بكنم و ببرم و يا پاره كنم، مىگذارى؟ ساكت شد. آماده بودم كه اگر حرف نزد، دست به كار شوم. جواب داد: تا بتوانم دفاع مىكنم. گفتم: پس بىتفاوت نيستى. و ادامه دادم: اگر شلوارت را در بياورند چى؟ صورتش قرمز شد. ادامه دادم: اگر به ناموست تجاوز كنند؟ كه سخت تركيد كه: چرا بىنزاكت هستى رفيق؟
گفتم: چرا بىتفاوت نيستى رفيق؟ و بعدها برايش توضيح دادم كه آن چه تو به آن پاى بند هستى، خيلى سادهتر از آنهايى است كه از آنها آزاد شدهاى.
گفتم: آنها كه خودشان را رها كردهاند و از خودشان گذشتهاند، چه طور نمىتوانند از لباسها و ناموسهايشان و يا از نزاكت و عبادتهايشان بگذرند.
گفتم: در هستى قانونمند، هيچ چيز بىاهميت نيست و در هستى مرتبط و وابسته، يك فساد، يك فساد نيست و محدود نيست و در برابر كوچكترين فساد و تجاوز نمىتوان بىتفاوت بود.
بىتفاوتِ صادق و راستگو، زندگى را تحمل نمىكند و اگر تحمل كرد، نمىتواند تجاوزهايى را كه زندگى كُش هستند و فسادهايى را كه در يك جا حبس نمىشوند،بپذيرد.»
#علی_صفایی_حائری👤#آیههای_سبز📚#پست_ساعت_صفر🕛🆔 @Rishsefida✅ Instagram.com/Rishsefida