#معرفی_کتاب #غیر_درسی #خاطرات_سفیر🔸 برشی از کتاب:
گریه میکرد ، حس کردم فشار زیادی روی قلبشه خودش ادامه داد :« من برای خدا زندگی میکنم. حالا هم میخوام بدونم واقعا خدا چه چیزایی گفته. من نگرانم ! پریشب تا دیروقت با بچه ها درباره اسلام و مسیحیت صحبت کردم . ریاض گفت که مسیحیت تحریف شده این راسته ؟ اون بهم گفت بیام و این سوالارو از تو بپرسم . حالا تو به من بگو اگه اونایی که من تا حالا خوندم خدا نگفته ، پس خدا چی گفته ؟!»
بغلم کرد. اشکاش رو مقنعه ام میریخت ، کنار اتوبان نشستیم ؛ کاری غیرمعمول و غریب ، یه نفر گوشه اتوبان داشت برای خدا گریه میکرد ؛ کاری غیرمعمول تر و غریب تر . چه حالی شدم! بغلش کردم. باهاش نشستم . باهاش به از دست دادن به عزیز فکر کردم. باهاش به خد متوسل شدم. باهاش گریه کردم. باید برای خدا از عزیزترین متعلقاتت بگذری تا خدا برات دعوتنامه اختصاصی بفرسته . گفتم:« اشکای فرشته ها روی صورت تو چیکار میکنه دختر مسلمون ؟» سرش رو بلند کرد. نگاهم کرد. گفتم :« اسلام یعنی تسلیم بودن در برابر خدا. تو خودت گفتی که تسلیم خدایی!»
🆔 @Rishbook