رسانه بیداری

#خاطرات_موضوعی
Канал
Логотип телеграм канала رسانه بیداری
@resanebidariПродвигать
97
подписчиков
1,51 тыс.
фото
133
видео
176
ссылок
رسانه ی بیداری محل نشر تبلور تفکر نور است... اگر اهل نوشیدن نوری با ما همقدم باش... www.resanebidari.ir اهواز_اتوبان آیت ا... بهبهانی،جنب حوزه علمیه امام،مرکز رسانه بیداری 09169158944-35530798 انتقادات و سفارش آنلاین: @pelake74
Forwarded from رسانه بیداری
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️


🌹#شـهـیـد_احـمـد_عـلـی_نـیـری🌹


نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.»

بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»

منبع: کتاب #عارفانه📚

#خاطرات_موضوعی
#فرار_از_گناه
#شهید_احمد_علی_نیری


📚 @Resanebidari
💠عصــبانیــت بــی ســابقه ی شهیـــد همت😡


۸ مــرداد ۱۳۶۱ عـملیـات رمـضـان
درحـالی به پایـان رسیـد کـه فشـار زیـادی بـه نیـروهـا و کـادر تیـپ ۲۷ وارد آمـد. 🤕
به طوری که عکس العمـل هـای آنهــا،
سخنـان تنــد 😠 شهیــد همـت را
در جلســه روز ۹ مـرداد ۱۳۶۱ در پـی داشـت:

🔶"الان نماینــده امــام،
اطمینـانش از لحــاظ بــرش عملیــاتی
و کیـفیـت کــار، به دو سـه تـیپ اسـت.
آنـوقــت، خـدایی نـاکــرده،
کـادرهای مـا بیاینـد و بـه ما بـگوینـد
ما دیگـر مـی خواهیـم بـه صـورت نیـروی عادی
و پـرسنـل سـاده وارد عملیـات بشـویم؟
خـدا گـواه اسـت، بـه شــرف
💠حضــرت زهـــرا سلام الله علیها قسم،
مـن سـه بار رفتـم پیـش محـسن رضــایی
که بگــویم مـن استعفــاء می دهــم.
مـن معلــم هستــم
و مــی خواهــم بــروم بچسبــم بـه شغــل معلمـی.
خــدا گــواه است هــر بار خــواستم این را مطــرح کنــم،
جــرأت نکــردم و بــر خـودم لرزیــدم.
دیـدم هـر جمله ای را کـه می خواستـم مطـرح کنـم، اشــک بـه چشـم محسـن مـی آورد،😓
ایـن بـود کـه خـودم رویـم نشــد و خجـالـت کشیــدم چیــزی بگویـم. علت اینــکه کـه اگـر کسـی بـود، اگر مسئـول مناسبـی در دستــرس آنها بـود، که دیگـر بـه مـن خـاک بر سـر نـمی گفتنـد تـو بیـا و مسئـولیت بگیــر.
منــی کــه عرضــه ی چـــرخــاندن
بیست نفــر آدم را هم نــدارم.
چــه برســد به اینــکه بیــایم
و مسـئولیت شرعــی خــون
سه چهار هزار نفر آدم را
در یک تیــپ به عهـــده بگیـــرم.
خــود شمــا هــم همینطــور.
تـک تـک مـاهــا هــم همینطـــور.
عــرضــه ی چــرخانــدن خــودمان را هــم نداریــم.
خودمــان را هــم را نمــی تــوانیــم بســازیم،
بچــرخــانیم و فرمانــدهی کنیــم،
دیگــر چــه بــرسد بـه اینکـه بیـاییم
و سـه چهــار هــزار نفــر را فرمــاندهی کنیــم،
نـــداریـــم!
اگـــر کســی چنیــن عرضـــه ای را دارد،
بیایــد و بــگویــد.
ولـــی آیـــا حیثیت اســلام و انقــلاب
چـنیـن اظهــار خستگـی را از مــا قبـول مـی کنــد؟
و به قــول بــرادر رضـا(چــراغی)
کــه دیشــب مــی گفــت:
مــا به ایــن ترتیـب بـایـد مــرگ بـر شـاه هـم نمی گفتیم!
وقتـی گفتیم، بایــد پــاے آن بایستیـــم!"


💠 منبـع: نـوار جلسـه ی روز نهـم مــرداد مـاه سال ۱۳۶۱، محـوطه ی بیـرونی قـرارگاه مرکـزی کـربلا و کانال ریشوهای با ریشه


#خاطرات_موضوعی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#عصبانیت

@Resanebidari
⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و صـدای تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️


🌹#شـهـیـد_احـمـد_عـلـی_نـیـری🌹


نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.»

بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»

منبع: کتاب #عارفانه📚

#خاطرات_موضوعی
#فرار_از_گناه
#شهید_احمد_علی_نیری


📚 @Resanebidari
❤️شَــہــیـد ابــراهــیــم هـــٰـادے❤️


💠فــــرار از گــنــاه💠


( خـــــوش تـــیــــپ )


🍂باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره».🍂


منبع: کتاب #سلام_بر_ابراهیم، ص41📚


#خاطرات_موضوعی
#فرار_از_گناه
#شهید_ابراهیم_هادی

📚 @Resanebidari