Смотреть в Telegram
مهمانی بودیم و خوش موقع برگشتیم.شارژ اجتماعی بودنم داشت تحلیل می رفت و ماسک شاداب بودنم داشت شل می‌شد.حالا که پشت میزم هستم و می توانم هر کاری دوست داشتم بکنم،همه چیز بهتر است. یک کتاب تمام کردم و کتاب دیگری شروع کردم و الان حس می کنم همان آدم سابقم.همانی که کار و بار را ول می کرد تا در دنیای کتاب ها غرق شود. پدر کم حرف شده و این یعنی اتفاقی افتاده است.مادر خوشحال است چون خاله اش آمده.ته تغاری ناراحت است چون وقتی قهر کرده بود کسی نازکشش نشده بود.بغضش را که می بینم دلم هُری می ریزد و می خواهم برایش قیامی سنگین کنم ولی گاهی اوقات باید پا روی دل صاب مرده ام بگذارم چون پسر است و نباید لوس شود. برادر بزرگترم که اخوی باشد آمده و چشم ما را روشن کرده.دلم برایش عجیب تنگ شده بود ولی نتوانستیم دلی از عزا در بیاوریم چون پاتوق همیشگی اش لابد از ما واجب تر بود! اخوی اگر این نامه را می خوانی باید بگویم حسادت ما بیش از پیش شعله ور است.مواظب خودت باش! دستم را می گذارم روی میز و سرم را روی دستم می گذارم.حالم از شرایطی که در آن هستم به هم می خورد.مسیری که در آن هستم،بوی تعفن می دهد.تا چشم کار می کند لجنزار است.پیکرم از زخم زبان ها و نیش نگاه ها پر است.به خدایم قسم ما گناهی نکرده بودیم جز تصور رویا.ما از چیزی پر نبودیم جز آرزو.دستان ما میوه ای بر نمی داشت جز سیب تلاش.پا بر هیچ جایی نمی گذاشتیم جز استقلال.در طلب خانه ای نبودیم جز آبادی و بر زبانمان چیزی جز آزادی نمی جنبید.ما فرزند ناخلف نبوده ایم.ما عابد کافر نبوده ایم.در سینه ی ما جز گلبرگ امید نمی رویید.پس چرا این شد سرنوشت ما؟چرا این بود سزای ما؟ #راوی_نامه یک‌شنبه،یازده شهریور ۴۰۳
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств