Смотреть в Telegram
برای منی که ساعت دو خوابم می برد،خمیازه کشیدن زود است ولی الان خمیازه ام می گیرد. وقتی به امروز فکر می کنم،به نظر روز مفیدی داشتم.با خانم مریم.ن اولین جلسه را گذراندم.مریم خانم صورت شاد و زنده ای دارد،از آن صورت ها که انگار عصبانی شدن بلد نیست.لبخند هایش جان فزایند و آرامش از صورتش می بارد.کاش صورت من هم این گونه بود. امروز که به خانه ی مادرجون رفتم،بعد از روبوسی با او،دست به دور گردنم انداخت و مرا به آغوش کشید.تعجب کردم و می خواستم بغض کنم که زدم در دهان احساساتم.یعنی چه که این قدر احساساتی و نازک نارنجی شده ام؟مادرجون چای با عطر هلو و کیکی که نمی دانم چه بود برایم آورد و به اتفاق مادر پذیرایی شدیم.از آن لحظه های زیبا بود که می خواستم حسش را همیشه در ذهنم داشته باشم اما حیف که مغز فقط یاد را ذخیره می کند،نه حس. برادر کوچکم این روز ها عصبانی تر است چون برق می رود.وقتی که برق می رود با یک من عسل هم نمی توان مسعود را خورد!سگرمه هایش را در هم می کند و زیرلب فحش های رکیک می دهد.وقتی که گرمش می شود عصبانی است؛همیشه اینطور بوده.من هم به بامزگی اش می خندم ولی او عصبانی تر می شود. کف پا چیست که پشه به آن هم رحم نمی کند؟لامذهب؟لا خواهر؟لا مادر؟درست است که الان عصبانی ام ولی تصویری که خلق می کنم قطعا برای بقیه خنده دار است.کف پایم را به فرش می کشم تا خارشی حس نکنم. بیخیال! تصمیمی دارم و برادر بزرگترم گیر سه پیچ داده تا منصرفم کند.راضی به این کار من نیست ولی خب کار من،کار او‌ نیست!باید برایش عینک هم انتخاب کنم چون انگار سلیقه اش هم سلیقه ی خوبی نیست. کتابم رو به رویم است و به نیتی که نمی خواهم شرح دهم-چون خجالت آور است-باید هر چه سریعتر آن را تمام کنم.قرص خواب هم خریده ام و به محض اینکه کار غزاله تمام شود، مصرفش می کنم. امروز مادرجون جور دیگری بامهر بود، آفتاب جور دیگری می تابید،پرنده ها جور دیگری آواز می خواندند،غذای مادر جور دیگری خوشمزه بود و زندگی جور‌ دیگری زیبا بود.روزگار!می توانی همین «جور» بمانی؟ #راوی_نامه هفت شهریور ۴۰۳
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств