Смотреть в Telegram
رقائِق
Photo
نجوای سکوت آبادی زِ هیاهوی جهان گر به ستوه آمدی ای دلبر ناز سر به بالین قلم نِه، گویدت مِفتَح راز بگذار زمستان باشد؛ زمستانی سرد و برفی. بگذار نگاه گرم آفتاب را سردی ابرها پنهان کند. بگذار آسمان تا در چنته دارد شکوفه‌های یخی بریزد و زمین را شاباش کند‌. آن‌گاه شبی به مهمانی آبادی برو. نترس از این‌که سرزده مهمان شوی! در آبادی خروس‌ها سلطان اند؛ سلطان هروقت بخواند در محل خوانده است. سرمای تنت که ریخت، خودت را یک فنجان چای لب سوز با چند حبه قند مهمان کن. قند و چای! همان تلخ و شیرینی که در کنار هم ، اصالت در رفاقت را قاب کرده‌اند. در برابر تلخی‌های روزگار همچو قند باش در برابر چای! تلخی ها را مبادا تلخ شوی! قورت بده، تا استکان چای زندگی ات همواره به کام شیرین بماند. تنها در یک چنین زمستان برفی و قشنگی است که عروج تا بیکرانه‌های آسمان را تجربه خواهی کرد. پشت پنجره چوبی ایوان، زیر نورِ تک تیر برقِ چوبی کوچه بنشین و تا سرد شدن چایت، آمدن دانه های برف را تماشا کن. محو تماشای این سقوط های پیاپی که شوی، چنان سبک بال می‌گردی که خود را نه بر روی زمین که درحال عروج خواهی دید. نقاشی بر دامن سفید زمین شاید برای تو هم دلچسب باشد. برو، قفسی بکش و پرنده دلتنگی‌هایت را در آن حبس کن. اینجا آسمانش بسیار بخشنده است. چشمان شبش سیاهی نمی‌روند. اشک های یخی می‌ریزند و بیدارند. تو اما بخواب که رویاهای قشنگ در انتظارند. بخواب و قفست را با خیالی آسوده زیر برف‌ها رها کن. آزادی پرنده را نیز به دستان گرم طلوع بسپار. او این قفس را خواهد شکست. برف‌های امشب، چشم روشنی آفتاب فردایند و طلوعی بس روشن و سفید را رقم خواهند زد. آنقدر سفید که تاریکی شب در پشت پرده چشمانت فرصتی برای وداع نخواهد یافت و جایش را بی درنگ به روشنایی صبح می‌دهد. گوشه چشم آفتاب را که دیدی، از رخت خوابت جدا شو، پنجره را باز کن و نسیم خنک پگاه را مهمان جان کن. برف های تا زانو بالا آمده را ببین که چگونه زیر نور آفتاب می‌درخشند و چشمک می‌زنند! آسمان صاف، چشم آفتاب رو‌‌شن، تن رنجور زمین زیر خروارها برف آرمیده، درختان بختشان سفید و فریاد سکوت در سراسر آبادی حاکم است. اینجا آبادی است؛ صدای بوق ماشین ها و ازدحام جمعیت نیست که این سکوت را بشکند. آدم ها، گربه ها و مرغ و خروس های آبادی همه بیدارند و از پشت پنجره کوتاه خانه هایشان، زیباییِ صبح آفتابیِ یک شب برفی را به تماشا نشسته‌اند و آن را در آلبوم زیباترین تصویرهای زندگیشان قاب می کنند.  گنجشک و بلبل اما، سازشان کوک است. آوازشان همچون نگین روی انگشتر، به این سکوت، زیبایی بی نظیری بخشیده است. با جست و خیزشان لابه‌لای شاخه‌ی درختان، برف‌های یخ‌زده دوباره باریدن می‌گیرند و خواب زمستانی را از تن شاخه ها می‌تکانند خود را به آغوش برف ها برسان. قدم‌هایت را محکم اما آهسته بردار. صدای تُرد کوبیده شدن برف ها را زیر قدم هایت می شنوی؟ همان اندازه ناب! همان اندازه دلنشین و پر مغز و نغز! این، نجوای درگوشی سکوت است که تو را می‌گوید: ماه اگر زیبا و دلرباست قبول! اما سیاهی شب گر نبود، نبود این زیبایی شرط شنیدن این نجواهای دلکش نیز، مزه مزه کردن این حجم از سکوت است. زیبایی‌ها را در دل زشتی ها باید جست. نیلوفر را ببین در دل مرداب! و یا مروارید در قعر دریا! نازنین دخترم، این است حکایت تلخ و شیرین های روزگار! قند و چای که باهم که باشند، می‌شوند آن قند و چای محبوب که مهمان هر خانه‌ایست. که نه تلخی چای گلوگیر است و نه شیرینی قند دل را می‌زند. نگذار گلوی زندگی‌ات گیر تلخی‌های روزگار بماند، آن ها نویدبخش خوشی‌هایند و به وجودشان ارزش می‌بخشند. مگر نشنیده‌ای سخن پروردگارت؟! «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» بیگمان در كنار دشوارى آسانى است «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» به يقين در كنار دشوارى آسانى است 5_6 شرح از همین منظر است که سهراب نیز می‌گوید: «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.» از دشواری‌های سر راهت گریزان نباش، آن‌ها را ارج نِه و خوب ببین، می‌بینی که از دل همین‌ها ، بسی آسانی به کامت شیرین خواهدآمد. صدای ترد کوبیده شدن برف‌ها زیر قدم‌هایت را به خاطر بسپار. هر ازگاهی به آبادی برو و گوش جان بسپار به نهان ترین نجواها و زیباترین حکایت‌ها از مجموعه نامه‌های «برای نون. ها. الف» بهمن 1402 آبادی پدری/آبادی برف‌ها
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств