بی تابم..
میروم سمت کمد لباس ها
کیف چریکی ام را بر دوش می اندازم
کوله پشتی ام را پر میکنم
در سر هوای شلمچه دارم
و بر مشامم بوی کربلا
قدم هایم یکی پس از دیگری پشت هم برداشته میشوند
و اشک هایم جاری
میروم تمام خیابان های این شهر را
به هوای شلمچه
میدوم کوچه هارا به هوای دوکوهه
چشم باز میکنم و میبینم
با قلبی از شکستگی و روحی جامانده از غافله نور میان شهر سرگردان و از راهیان نور جامانده!
صدای رد شدن ماشین تاکسی افکارم را درهم میزند
راننده میپرسد : دربست؟ جایی میرید؟
سوار میشم و میگویم آری دربست میروم راهیان نور
راننده با تعجب میپرسد؟ کجا؟
به خودم می آیم...
و دردِ سرد جاماندگی وجودم را فرا میگیرد...
و به راننده میگویم دربست میروم گلزار شهدا....
میروم پیش شهدا
مینشینم گوشه ای
و درد دل باز میکنم...
و میگویم و اشک میریزم
و دوباره با قاب های پر لبخندشان درد جاماندگی ام را التیام میدهند
و من به امید وصل..
زیر لب میگویم خوشا آن لحظه وصال...
و با دلی سرشار از امید به خانه برمیگردم
.
.
.
او صبر خواهد از من صبری ک من ندارم
من وصل خواهم از او قصدی که او ندارد
#کپی_ازاد@rahian_nur