🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌹.
شهر با تمام رنگارنگی های فانی اش خسته کننده شده ..
قدم هایم از بس از خیابان ها و کوچه های زمینی شهر گذشتند از پا در آمده اند..
چشم هایم از بس سنگ فرش هارا شمرده اند تا مبادا چشم هایشان به گناه بیفتد دلشان نگاه کردن به نور میخواهد!
کوله بارم را میبندم ..
دور میشوم از این شهر غریب
چشم هایم را که باز میکنم ..
دوکوهه را میبینم با عظمتش..
با آن شعارهای دلربایی که روی ساختمان هایش نوشته شده
انگار هنوز رزمنده ها اینجا آماده رزم هستند..
این همه امید مرا به وجد می آورد
به سمت گردان تخریب قدم برمیداریم
راوی میگوید اینجا جاییست که زیر نور مهتابش رزمنده ها با خدای خود مناجات میکردند و با توسل به مادرشان حضرت زهرا (س) عزم جنگ با دشمن و عاقبت شهادت را میگرفتند
دلم میخواهد تا ابد در گردان تخریب بمانم و زیر نور مهتاب با خدایم مناجات کنم..
ناچار راهی میشویم..
در راه اعتراض میکنیم که چرا در گردان تخریب کم ماندیم؟!
راوی لبخندی میزند و می گوید : حالا بیایید ..
راهی میشویم..
فکه: رمل هایش زیر پاهایمان را خالی میکند و دلمان را خالص ..
اینجا عجب جای خاصی است..
مقتل شهید آوینی ..
مقتل شهدا..
دلم را پیش نوشته های آوینی که بر تابلو هایی در فکه نوشته شده اند جا میگذارم
راهی میشوم ..
اینجا طلائیه
گویی شهدایش دل هایمان را تا خدا میبرند!
اینجا جای عجیبیست
بعضی از همسفرانم که این سفر را جدی نگرفته اند اینجا هرکدام گوشه ای از طلائیه روی خاک ها افتاده اند و خود را پیدا کرده و خدایشان را صدا میزنند ..اینجا آدم را بیدار میکند!
دل را به ناچار از طلائیه جدا میکنیم..
چزابه و شهید چمرانش به من یاد میدهد که باید درس بخوانم و در این جنگ نرم یک دانشمند برای کشورم باشم تا با علمم کشورم را از دیگران بی نیاز با دشمن نبرد کنم!
هویزه و مناجات های شب هایش..
هور و آرامش عجیبش
بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) و قصه مقاومت زخمی ها..
معراج الشهداء اهواز و شهدای گمنامش ..چه عهدها که با این شهدا میبندم..
شلمچه را که گویی قطعه از بهشت نه!قطعه ای از زمین که آدمی را تا بهشت می برد..
اینجا روی خاک های شلمچه میتوان تا به خدا رسید ..
اینجا تا کربلا راهی نیست..
اینجا میتوان کربلا گرفت..
اینجا میتوان رزق زندگی شهیدانه را گرفت..
.
#نویسنده_جزیره_مجنون@rahian_nur