راهیان نور

#ماشین
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
.
.
اون #قدیما!
.
.
شکممون #سیر بود!؟
.
یادمون رفته برنج غذای #اعیانی حتی خانواده های طبقه متوسط بود؟
مگه یادمون میره شبایی که غذای نصف #مردم #ایران نون و ماست بود؟
.
.
همه خونه داشتن و کسی مشکل مسکن نداشت؟!
.
یادتون رفته #اکثریت مردم تو یه خونه با هفت تا خانواده دیگه زندگی میکردن و خیلیا چیزی به اسم اتاق پذیرایی واتاق خواب جدا و... نداشتن!
.
#حکومت #عادل و #سالم داشتیم؟!#اختلاس نبود؟
.
مگه یادمون میره دهها هزار نفری رو که تو خیابون یا تو #زندان ساواک زیر #شکنجه مردن!؟
مگه یادمون میره #خواهر_شاه بزرگترین #قاچاقچی مواد #مملکت بود؟
هفت پشت شاه بعد سی و خورده ای سال دقیقا از کجا دارن میخورن؟ نون بازوشون؟یا پولهایی که زدن و بردن؟
.
#حقوق_زنان محترم بود و ارزش داشتن؟!
.
مگه یادمون میره دخترای ده یازده ساله ای رو که بخاطر #فقر تو روسپی خونه های شهر نو تن_فروشی میکردن!؟
یادمون نمیره مصاحبه شاه با شبکه خارجی که میگفت #عقل زنان کمتر از مرداست!
.
پاسپورتمون عزتمند بود؟!
اصلا پاسپورت به چه کار مردمی میومد که نودو نه درصدش آرزوشون نهایتا یه بار زیارت #مشهد بود؟
چه برسه مسافرت به پاتایا و آنتالیا!
.
.
ولی دلمون خوش بود!
.
چون رسانه نداشتیم!
فقیره با زندگی خودش حال میکرد و خیال میکرد #زندگی یعنی همین!
پولداره هم دغدغه ش این نبود که از خوشیهاش #سلفی بگیره و باهاش دل بقیه رو بسوزونه!
.
دلمون خوش بود چون وقتی پشت لب پسر که سبز میشد برا ازدواج نیاز نداشت خونه و #ماشین داشته باشه!#شغل پشت میز داشته باشه!
.
دختره لازم نبود از صندلی ماساژور دار تا غذاساز دوازده کاره تو جهیزیش باشه!
.
#ناموس مردم ناموس بود!داف نبود!پلنگ نبود!
.
دلمون خوش بود چون مقابل #دین خدا #لجباز نبودیم و خودمونو #علامه نمیدونستیم!
.
راه زندگی مونو منبر و مسجد تعبین میکرد نه دایره زنگی و ماهواره و چهار تا سلبریتی!
.
خوش بودیم و لقمه قدر دهنمون برمیداشتیم!
ساید بای ساید هشت میلیونی نمیخریدیم که پولی برای پر کردن توش نداشته باشیم!
وام نمیگرفتیم که باهاش تو یه دانشگاه زپرتی فوق لیسانس بگیریم!
.
دلمون خوشی هاشو وقتی از دست داد که تصمیم گرفتیم غربی و مادی زندگی کنیم!
.
.

پ.ن؛
#تاریخ رو نمیشه تغییر داد ولی میشه بزکش کرد!
ده درصدشو پررنگ کرد و جای صد درصد به خورد #عوام_الناس داد!
.
عواقب فراموشی تاریخ میشه پیرمردی که جوونیاش تو جوب شنا میکرده و از شابدولعظیم!!اونور ترنرفته، بیاد از عزت پاسپورت و تفریحات اعیانیش تو اون دوران بگه!
.
.
#معین_ثائر
.

https://telegram.me/saerin
.
راهیان نور
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری: #قسمت_هشتم . 🌸اما فکر اینجاش را نکرده بود که دوریشان اینقدر زود برسد. #فکر کرد از کسی که زن#اسلحه به دست بخواهد و#مهریه ی همسرش یک کلت کمری باشد😇،توقع دیگری نمیشود داشت! #آنروز که حلقه خریدند،مهدی قبل از اینکه برود،پرسید"نظرتون…
سرداران بدروخیبرآقا مهدی و حمید آقا باکری:
#قسمت_نهم

🌺بعد از ظهر روزی که آمد
گفت:"یه کاغذ و مداد📝 بیار،چیزهایی رو که لازم داریم بنویس. #یه روز که وقت داری بریم خرید"🙂
مادرم از قبل برایم چیزهایی کنار گذاشته بود.به مهدی گفتم،راضی بود با همان ها شروع کنیم.
#میخواستیم سبک باشیم و راحت هر جا خواستیم برویم.
مهدی میگفت:"تو اگه#زندگی مفصل بخوای،وظیفه منه که برات آماده کنم"
#اما هر دوتامان اهل سادگی بودیم،خانه ی پدریشان دو طبقه بود.
#دوتا اتاق طبقه ی پایین دست حمید آقا و فاطمه،خانمش بود و دوتا دیگر را برای ما گذاشته بودند🏡
#با مهدی پرده خریدیم که خواهرش دوخت
🔵یکی از اتاق ها را با دوتافرش نُه متری ماشینی پر کردیم و آن یکی را با موکت. #وسایلمان پشت یک پیکان استیشن جا شد.
⬅️دوتایی بردیم و چیدیم
#جهزیه ی مفصلی نداشتم
چیزهای ضروری بود☺️
🌸شنبه غروب با خواهرش آمدند خانه ی ما.آمده بودند من را ببرند🌸
#اصلا فکر نمیکردیم به این زودی باشد.مادرم میگفت:"حالا شام بخورید بعد برید"
🌺اما مهدی میخواست زودتر برویم.من آماده شدم. #مهدی گفت"میخواستیم بریم #مزار_شهدا اما الان دیر وقته،ان شاءالله سر فرصت میریم"🌹
#ماشین دوستش را اورده بود؛یک ژیان سبز،سوار که شدیم پرسید:"شما رانندگی بلدید؟"
گفتم:"نه"
#سرش را تکان داد و گفت"باید یاد بگیرید،لازمه"

#ادامه_داره
@rahian_nur