راهیان نور

#لبخند_بزن_بسیجی
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
🌹خنـــــــده به سبکــــــ جبــهه🌹

👈امـــداد غیبیـــــــ😊

🍂هی میشندم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.
دوست داشتم به جبهه بروم و امداد غیبی رو از نزدیک ببینم تا این که پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.ب
چه ها از دستم ذله شده بودند بس که هی از امداد غیبی پرسیده بودم.
یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار شده بودیم گفت:
«میخواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه؟»
با خوشحالی گفتم:
«خوب معلومه!»
نا غافل نمیدونم از کجا قابلمه در آورد و محکم کرد تو سرم.
تا چانه رفتم تو قابلمه.
سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد.
آنها میخندیدن و من گریه میکردم!
ناگهان زمین و زمان بهم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد.
دیگر باقی اش را یادم نیست.
وقتی به خودم اومدم که دیدم سه نفر به زور دارند قابلمه رو از سرم بیرون میکنند!
لحظه ای بعد قابلمه در اومد و من نفس راحتی کشیدم.
یکی از آنها گفت پسر عجب شانسی داری.
تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدن جز تو.
ببین ترکش به قابلمه هم خورده!
اونجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چی!!؟🍂



منبع:کتاب رفاقت به سبک تانک 📚


#بخون_بخند
#لبخند_بزن_بسیجی

🌹 @rahian_nur
سردار بدرآقا مهدی باکری:
🌹طـــــنز جبـــهه🌹

تازه اومده بود جبهه ، یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش پرسید :🤔
" وقتی توی تیررس دشمن قرار میگیرید ، برای اینکه کشته نشی چی میگی ؟ "
اون رزمنده هم که فهمیده بود که این بنده خدا تازه وارده شروع کرد به توضیح دادن :
" اولا باید وضو داشته باشی ، بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی :
" اللهم ارزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم راحمین "
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ، ولی وقتی به ترجمه عربی دقت کرد ، گفت :
" اخوی غریب گیر آوردی ... !؟ "😂😂

#لبخند_بزن_بسیجی
#بخون_بخند

@rahian_nur

🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦
😊😊😊😊
😊 @rahian_nur
😊
🍁 #طلبہ هـاے جوان آمدہ بودند
براے #بازدید از جبهـہ
30-20 نفرے بودند.
#شب ڪہ خوابیدہ بودیم،
دو سہ نفر بیدارم ڪردند
و شروع ڪردند بہ پرسیدن سوال‌هـاے
مسخرہ و الڪی!
مثلاً می‌گفتند:
#آبے چہ رنگیہ برادر؟!

#عصبے شدہ بودم.
گفتند:
بابا بے خیال!
تو ڪہ بیدار شدی،
#حرص نخور بیا بریم یڪے دیگہ
رو #بیدار ڪنیم!

دیدم بد هـم نمی‌گویند!
خلاصہ هـمین‌طورے سے نفر را بیدار ڪردیم!
حالا نصفہ شبی، جماعتے بیدار شدهـ‌ایم و هـمهـ‌مان دنبال شلوغ ڪارے هـستیم!
قرار شد یڪ نفر خودش را بہ مردن بزند و بقیہ در محوطہ #قرارگاہ تشییعش ڪنند!

فورے #پارچہ سفیدے انداختیم روے محمدرضا و #قول گرفتیم ڪہ تحت هـر شرایطے خودش را نگہ دارد!
گذاشتیمش روے #دوش بچهـ‌هـا و راہ افتادیم.

#گریہ و زاری!

یڪے می‌گفت:
ممد رضا!
#نامرد!
چرا تنهـا رفتی؟
یڪے می‌گفت:
تو قرار نبود #شهـید شی!
دیگرے داد می‌زد:
شهـیدہ دیگہ چے میگی؟
مگہ تو جبهـہ نمردهـ؟
یڪے #عربدہ می‌ڪشید!
یڪے #غش می‌ڪرد!

در مسیر، بقیہ بچهـ‌هـا هـم اضافہ می‌شدند و چون از قضیہ با خبر نبودند، واقعاً گریہ و #شیون راہ می‌انداختند!


گفتیم برویم سمت اتاق #طلبهـ‌هـا!

#جنازہ را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا ڪہ فڪر می‌ڪردند قضیہ جدیهـ،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند بہ #قرآن خواندن بالاے سر #میت!

در هـمین بین من بہ یڪے از بچهـ‌هـا گفتم:
برو خودت را روے محمدرضا بینداز و یڪ #نیشگون محڪم بگیر!

رفت گریہ ڪنان پرید روے محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!
منم می‌خوام باهـات بیام!

بعد نیشگونے گرفت ڪہ محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغے ڪشید ڪہ هـفت هـشت نفر از این بچہ هـا از حال رفتند!
ما هـم قاہ قاہ می‌خندیدیم.
خلاصہ آن شب با اینڪہ #تنبیہ سختے شدیم ولے حسابے خندیدیم!

#طنز_جبهـہ
#لبخند_بزن_بسیجی😊