🌷 #شهیدانه 🌷ساعت دوازده شب بود که
#محمدرضا متوجه شد من مریض احوالم و حال خوشی ندارم، سریع خودش را رساند و با موتورش آمد دنبالم.
تا نیمه شب مرا در خیابان چرخاند و گپ زد تا حالم بهتر شود، هوا سرد شد و یک تیشرت فقط تنش بود، داشت می لرزید اما خم به ابرو نیاورد و گله ای نکرد.
بیشتر از اینکه به فکر خودش باشد به فکر دیگران بود.
از معرفت چیزی کم نمی گذاشت...
🔺نقل از دوست شهید
بر اساس روایتی از کتاب
#ابووصال#گاهی_به_همین_سادگی