راهیان نور

#آهنگران
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
راهیان نور
سفیـرعشق: ‌#قسمت_سی_وپنجم . 🌹مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهیدش که به دیوار زده بود،روی کاغذ اسم هاشان را هم اریبی نوشته بود بعد؛چند تا نقطه چین و اسم خودش، #مهدی_باکری،دلش خون شد😔 #مهدی هیچ وقت از#شهادت حرف نمیزد،از شهادت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت،میدانست…
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_وششم
.

#فردا صبح همسایه مان تلفن زد،گفت:"دایی آقا مهدی زنگ زد،گفت آماده باش میآد دنبالت"قرار نبود بیاید، #دلم مثل سیر و سرکه می جوشید😔،تا خانه را نفهمیدم چطور بروم؛تا رسیدم،زنگ زدم به دایی،از زن دایی پرسیدم:"دایی کجاست؟"
گفت:"رفته سر کار،کاری داری بگم شب بهت زنگ بزنه؟"تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.
#از وسط راه پله خانم جعفری را صدا زدم و گفتم:"من زنگ زدم خونه ی دایی،او که تهران است،پس تو چی میگی؟"یک دفعه نشست روی پله و زد زیر گریه😭😔 همان جا فهمیدم چه شده،برگشتم توی اتاق؛نمیدانستم باید چکار کنم،گیج بودم،باورم نمیشد، #هر چه عکس از #مهدی داشتم ریختم وسطِ اتاق،مثل ماتم زده ها،نشستم و همان چند تا عکس را نگاه کردم😭،انگار ذهنم خالی شده بود،تا اینکه همه آمدند،دلم میخواست همان لحظه بروم پیش #مهدی،تنها چیزی که خواستم همین بود،اینکه بگذارند تا ارومیه کنار مهدی بمانم،تنها خیلی حرف ها داشتم که باید بهش میگفتم،چه وقتی بهتر از این؟
🌹مهدی دیگر کاری نداشت،هواپیما فرستاده بودند که ما را ببرد ارومیه،گفتم:"نه،من با مهدی میرم توی آمبولانس"
#نمی دانستم اصلا مهدی برنگشته😞،این را هم ازم پنهان میکردند.😢
#فردا صبح راهیِمان کردند،اول رفتیم تبریز،بچه های #سپاه آمدند تسلیت گفتند،خواستیم برویم ارومیه،منتظر بودم لااقل یک تکه ی راه را با مهدی بروم،دلم مهدی را میخواست،به دایی گلایه کردم،گفتم:"پس چی شد؟مگر قرار نبود من و مهدی با هم بریم؟"میگفتم و اشک میریختم😭😭،اما دایی فقط سکوت کرده بود😔،یک دفعه به دلم افتاد چی شده،گفتم:"نکنه او هم مثل حمید آقا برنگشته؟" درِ خانه را که به رویش باز کردند،چشمش افتاد به باغچه که از سرمای زمستان هیچ گُلی نداشت،مهدی این باغچه را دوست داشت و🌹 گلهایش را بیشتر🌹،صفیه توی همین خانه عروس شده بود،اما حالا چقدر با این خانه غریب بود،انگار اینکه همراه مهدی پایش را گذاشته بود توی این خانه،همه چیز رنگ و بو پیدا کرده بود،توی اتاق،عکس بزرگی از مهدی گذاشته بودند،یادش آمد تنها یادگاری که از مهدی برایش مانده همین عکس ها است و نشست کف زمین.😢 آنقدر حالم خراب بود که از آن روزها چیز زیادی یادم نمی آید،دور و برم شلوغ بود و همه می آمدند،تسلیت میگفتند و از مهدی تعریف میکردند و اشک می ریختند،حتی یادم نیست شب را کجا می خوابیدم،خانه ی کی می ماندم،چی میخوردم یا مراسم چطور برگزار شد،مراسم را مسجد جامع گرفته بودند و #آهنگران نوحه می خواند،تا صدایش را شنیدم،از هوش رفتم. .😞😞

#ادامه_دارد
@rahian_nur