خدای مهرب️ان

#نجات_از_قبر_پس_از_دفن
Канал
Логотип телеграм канала خدای مهرب️ان
@rahe_asemanПродвигать
11,82 тыс.
подписчиков
28,5 тыс.
фото
13,6 тыс.
видео
6,77 тыс.
ссылок
دوست خوبم به خدا که وصل شوی؛ آرامش وجودت را فرا میگيرد‌‌، نه به راحتی می‌رنجی و نه به ‌آسانی می رنجانی.آرامش سهم دل‌هايی که سمت خداست لینک کانال در پیام رسان ایتا: eitaa.com/rahe_aseman ثبت شده فرهنگ وارشاداسلامی http://t.center/itdmcbot?start=rahe_aseman
🌿🌾🌿


#نجات_از_قبر_پس_از_دفن

فاضل محترم آقا ميرزا محمود شيرازى فرمودند

كه مرحوم آقا سيد زين العابدين كاشى اعلى اللّه مقامه را دركربلا خادمى بود تبريزى (بنده نامش را فراموش كرده ام ) واهل تقوا و صلاح و سداد بود، نقل كرد كه قبل از مجاورت كربلادر خارج شهر تبريزنزديك قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا مى خوابيدم

شبى هوا سخت سرد بودومن درب قهوه خانه را محكم بستم و خوابيدم ، ناگاه كسى در را به سختى كوبيد،برخاستم در را باز كردم آن شخص فرار كرد، مرتبه دوم در را سخت تر كوبيد، آمدم دررا گشودم باز فرار كرد.

گفتم البته اين شخص امشب مزاحم من شده پس چوبى به دست گرفتم پشت در نشستم وآماده شدم تلافى كنم تا مرتبه سوم در را كوبيد در را گشودم و او را تعقيب كردم تاوارد قبرستان شد ودر نقطه اى محو گرديد. پس در همان محل توقف كردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص مى كردم ، بعدخيال كردم شايد پنهان شده همانجا خوابيدم به قصد اينكه اگر پنهان شده ظاهر شود.

چون خوابيدم و گوشم را به زمين گذاشتم ناگاه صداى ضعيفى شنيدم كه شخصى اززير خاك ناله مى كند، متوجه شدم كه قبر تازه اى است كه طرف عصر كسى را آنجا دفن كرده اند و دانستم كه سكته كرده بوده و در قبر بهوش آمده ،

پس برايش رقت كردم و به قصد خلاصى او خاكها را برداشتم و لحد را برچيدم . شنيدم كه مى گفت كجا هستم ؟!پدرم كجاست ؟ ! مادرم كجاست ؟

پس لباس خود را بر او پوشانيدم و او را بيرون آورده در قهوه خانه جاى دادم ولى او رانشناختم تا بستگانش را خبر كنم ، آهسته آهسته ازاو پرسش مى كردم تا محله و خانه او رادانستم و از قهوه خانه بيرون آمده همان شب پدر و مادرش را پيدا كردم و آنها را خبر دادم ،پس آمدند و او را به سلامتى به خانه بردند،

آنگاه دانستم كه آن شخص كوبنده در ماءمور غيبى بوده براى نجات آن جوان.

📚داستانهای شگفت:شهید دستغیب

@rahe_aseman
🌿🌾🌿
🌾🌿🌾



#نجات_از_قبر_پس_از_دفن

فاضل محترم آقا ميرزا محمود شيرازى فرمودند

كه مرحوم آقا سيد زين العابدين كاشى اعلى اللّه مقامه را دركربلا خادمى بود تبريزى (بنده نامش را فراموش كرده ام ) واهل تقوا و صلاح و سداد بود، نقل كرد كه قبل از مجاورت كربلادر خارج شهر تبريزنزديك قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا مى خوابيدم

شبى هوا سخت سرد بودومن درب قهوه خانه را محكم بستم و خوابيدم ، ناگاه كسى در را به سختى كوبيد،برخاستم در را باز كردم آن شخص فرار كرد، مرتبه دوم در را سخت تر كوبيد، آمدم دررا گشودم باز فرار كرد.

گفتم البته اين شخص امشب مزاحم من شده پس چوبى به دست گرفتم پشت در نشستم وآماده شدم تلافى كنم تا مرتبه سوم در را كوبيد در را گشودم و او را تعقيب كردم تاوارد قبرستان شد ودر نقطه اى محو گرديد. پس در همان محل توقف كردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص مى كردم ، بعدخيال كردم شايد پنهان شده همانجا خوابيدم به قصد اينكه اگر پنهان شده ظاهر شود.

چون خوابيدم و گوشم را به زمين گذاشتم ناگاه صداى ضعيفى شنيدم كه شخصى اززير خاك ناله مى كند، متوجه شدم كه قبر تازه اى است كه طرف عصر كسى را آنجا دفن كرده اند و دانستم كه سكته كرده بوده و در قبر بهوش آمده ،

پس برايش رقت كردم و به قصد خلاصى او خاكها را برداشتم و لحد را برچيدم . شنيدم كه مى گفت كجا هستم ؟!پدرم كجاست ؟ ! مادرم كجاست ؟

پس لباس خود را بر او پوشانيدم و او را بيرون آورده در قهوه خانه جاى دادم ولى او رانشناختم تا بستگانش را خبر كنم ، آهسته آهسته ازاو پرسش مى كردم تا محله و خانه او رادانستم و از قهوه خانه بيرون آمده همان شب پدر و مادرش را پيدا كردم و آنها را خبر دادم ،پس آمدند و او را به سلامتى به خانه بردند،

آنگاه دانستم كه آن شخص كوبنده در ماءمور غيبى بوده براى نجات آن جوان.

📚داستانهای شگفت:شهید دستغیب


@rahe_aseman
🌾🌿🌾